آماده باش
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
1
توضیحات
مامان جون، اردوگاه اصلا اون طوری که فکر میکردم نیست. میدونم که دوستهای پولدار محله مون فکر میکنن من عجیب غریبم. ولی مطمئن بودم که تو اردوگاه تابستونی بچههای روس همه شبیه منن و اون وقت دیگه همه مون باهم شعر میخونیم و اِسمور میخوریم و دوستهای صمیمی میشیم. ولی نُچ! دخترهایی که تو چادر منن پنج سال از خودم بزرگترن و نمیخوان که من پیششون باشم. تو اردوگاه اصلاً برق نیست، آب لوله کشی نیست و اصلاً اصلاً خبری از آبنبات و اینها نیست. اون دستشویی توآلونک هم… حتی فکرش رو هم که میکنم عقم میگیره! من نمیتونم این وضع رو دوهفته تحمل کنم. لطفاً میآی دنبالم؟ لطفا! دیگه نمیتونم! دوست دارم، ورا