معرفی کتاب شاهنامه به نثر اثر امیرحسین علیقلی

شاهنامه به نثر

شاهنامه به نثر

0.0 1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

شابک
9786226125253
تعداد صفحات
572
تاریخ انتشار
1398/7/3

توضیحات

کتاب شاهنامه به نثر، نویسنده امیرحسین علیقلی.

یادداشت‌ها

من این کتا
          من این کتابرو نخوندم ولی در حال حاضر دارم از کست باکست از چنل شاهنامه خودمونی حالت داستانی طورش رو گوش میدم و رسیدم پررنگ ترین داستان و ماجرایی که هممون از بچگی شنیدیمش
ماجرای رستم و سهراب 
من وقتی خردسال بودم و انیمیشن این داستان از شبکه پویا پخش میشد خیلی گریه میکردم سر اینکه چرا رستم از اول از سهراب نپرسید چرا اومدی ایران 

ولی الان که بعد از گذشت یه هشت سال دارم ماجراهای شاهنامه رو گوش میدم میفهمم که نهههه ماجرا بیشتر از این حرفا بوده 

بیاین از اول اولل ماجرا رو براتون تعریف کنم یعنی از اشنایی رستم با تهمینه 
رستم یه روز میره شکار مرز بین ایران و توران و بعد از کباب کردن گوری که گرفته تصمیم میگیره بخوابه،وقتی بلند میشه میبینه رخش نیست 
چند تا درشت بار خودش میکنه و راه میوفته دنبال اسبش 
تو همین گشتنا رد رخش رو تا سمنگان میگیره وقتی میرسه اونجا انتظار داشت که همه باهاش در بیوفتن و یه جنگ شروع بشه چون بالاخره سمنگان جزئی از تورانه دیگه
ولی ماجرا برعکس میشه ،حاکم سمنگان وقتی میشنوه رستم داره میاد سمت شهر اینا ترتیب یه جشن و مراسم استقبال رو از رستم میده خلاصه رستم میرسه و جشن و اینا شروع میشه و بزن و بکوب تا پاسی از شب ادامه پیدا میکنه
بعد که رستم خسته میشه ادرس اتاقشو میگیره و میره که بخوابه اماااااااااا
توی خواب و بیداری میشنوه که یکی داره وارد اتاقش میشه 
فردوسی اینجا اورده که :
دید یکی بنده شمعی معنبر به دست                          خرامان بیامد به بالین مست
پس پرده اندر یکی ماه روی
بپرسید زو گفت نام تو چیست                                   چه جویی شب تیره کام تو چیست 
چنین داد پاسخ که تهمینه ام                                    تو گویی که از غم به دو نیمه ام 
یکی دخت شاه سمنگان منم                                    ز پشت هژبر و پلنگان منم 
به گیتی ز خوبا مرا جفت نیست                              چو من زیر چرخ کبود اندکی ست 
یکی انکه که بر تو چنین گشته ام                             خرد را ز بهر هوا کشته ام 
و دیگر انکه از تو مگر کردگار                                            نشاند یکی پورم اند به کنار
(از این بیت ها خوشم میومد برا همین گذاشتم اینجا)

وقتی بچه تهمینه به دنیا میاد میبینه که عههههههههه چقدر شبیه باباشه 
مدتی میگذره سهراب از مامان میپرسه که بابای من کیه؟من چرا اینقدر غیرعادیم؟
مامان ماجرارو میگه براش و اضافه میکنه که باید مثل یه راز پیش خودش نگه داره ،ولی سهراب خیالات دیگه ای داشت 
سپاه جمع میکنه سمت ایران ،میرسه به یه دژ که گویا فرمانده اون دژ هجیر(هژیر)بود(پسر گودرز(فک کنم میشه نوه یا نتیجه کاوه اهنگر)تو اون دژ هجیر رو گروگان میگیره و با گردافرید هم یه جنگی مبارزه ای به پا میکنه و گویا ازش خوشش هم اومده بود(تو ادبیات دهم با فاکتور گیری از تمام تعریف هایی که نسبت به زیبایی گردافرید شده بود)خلاصه این میشه که سهراب نمیتونه از طریق اون دژ اون روز ورود کنه به ایران،گژدهم بابای گردافرید یه نامه مینویسه به کیکاووس که یه پسر تورانیه اومده اینجا شبیه سام نریمان!(من اینجا برگام ریخت)
کل ایران بعد از خوندن اون نامه میفهمن گه سهراب پسر رستمه ،بماند که رستم خودش از قبل میدونسته و حتی سر مبارزه ش با سهراب خیلی رفتاراش فرق داشت

اینارو گفتم که برسیم به کجا؟بعد از نوتم دو هزار و هشت صد حرف میرسیم به چیزی که این همه داستان تعریف کردم:

نبرد سهراب و رستم به دلیل ناآگاهی از رابطه خونی این دوتا نبود،بلکه به دلیل همین اگاهی بود،رستم از پسرش که تورانی بود گذشت تا مملکتش حفظ بشه تا این شاه و آیین شهریاری باقی بمونه تا افراسیاب دست دیگه به هیچ ایرانی نرسه تا دیگه لشکر نفرسته سمت زن و بچه های شاه و پهلوونا،رستم از پسرش گذشت تا دوباره ایران رو غرق در ظلم نبینه 

پ.ن:احتمالا خیلیا حوصلشون نکشه متن رو بخونن ولی خب من واقعا عاشق داستان رستم تهمینه و سهراب شدم 
پ.ن2:اتفاقای زیادی این وسط رخ میده که اونوقت یادداشت خیلی طولانی میشد 
پ.ن3:اگه جایی اشتباهی شد من معذرت میخوام هنوز شروع راهم
پ.ن4:عکسه شبیه تهمینس
        

4