جوهر جان
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
بدنش سخت به لزره افتاد،چونان که بلرزد سوسنی در سحرگاهان ،هنگام باد شمال،انوار دورن قلبش لغزید بر چشمانش و پر از آزرم و حیا می کوشید بر زبانش فائق آید و پس از اندکی تامل گفت:اینک ما هر دو،میان دستان نیرویی نهانیم.نیرویی پر مهر و مطلق،پس،بگذار خود بدو سپاریم و با ما چنان کند،آن سان که خود می خواهد.
بریدۀ کتابهای مرتبط به جوهر جان