معرفی کتاب نیروانای ناممکن ما اثر مهدی قلی نژادملکشاه

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
4
خواهم خواند
0
توضیحات
روزگار بدی بود. من تهران زندگی میکردم و مانده ساری. هر دو هفته یک بار، فاصله ای دویست و پنجاه کیلومتری را طی میکردم. فاصله ای که بین تنمان بود. گاهی شب ها وقتی در بستر دراز کشیده بودیم و چشم ها را بسته بودیم به امید این که به خواب راه پیدا کنیم، آن قدر بزرگ میشدیم که در میانه کوه ها تنمان به هم میرسید و می توانستیم دست هایمان را به هم برسانیم. ناهمواری های البرز را، کوه و دره اش را مثل بستری ناهموار زیر تنمان احساس میکردیم و مه و ابر انبوه فراز البرز لحافمان بود و ماه، چراغ شب خواب.
بریدۀ کتابهای مرتبط به نیروانای ناممکن ما
یادداشتها