MC2 = بابا

MC2 = بابا

MC2 = بابا

3.0
1 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

0

از وقتی بابا دیگر بابا نبود، باباتر شده بود. مثل باباهایی که دخترشان را با غریبه­ای دیده باشند، زل زده بود به من. مثل باباهایی که یک­دفعه بخواهند دخترشان را دعوا کنند و یکی بزنن توی گوشش. نگاهم رفت سمت سیاهی­ای که روی چارچوب در بود. قبل از این­که بزند توی گوشم، جیغم رفت هوا: «سوسک». رفتم پشت سر بابا. بابا دست­وپایش را گم کرد: «چیزی نیست هانیه خانوم.» خواست کفشش را در بیاورد، اما قبل از او مامان با دمپایی­اش زد توی گوش سوسک.