معرفی کتاب دست در دستم نه: مجموعه شعر اثر منوچهر نیستانی کتابعمومیادبیاتشعر دست در دستم نه: مجموعه شعر صالح سجادی و 1 نفر دیگر 4.0 1 نفر | 1 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 0 خواندهام 2 خواهم خواند 0 ناشر نگاه شابک 9789643519643 تعداد صفحات 576 تاریخ انتشار 1393/12/2 توضیحات کتاب دست در دستم نه: مجموعه شعر، شاعر منوچهر نیستانی. شعر ایرانی شعر معاصر یادداشتها محبوبترین جدیدترین محمدامین اکبری 1400/11/27 به نام او در موردِ غزلِ نو یا غزلِ پسانیمایی هرچند حرف زیاد است ولی حرفِ چندانی گفته نشده است. اینکه چه شد قوالب کلاسیک که در صدر آن غزل بود توانست با تغییرات اساسی خود را پس از انقلابِ نیما حفظ کند و اصلاً این تغییرات چه بود که منجر به این ماندگاری شد پرسش زیاد است و پاسخ اندک، متاسفانه پژوهشی درخور در این زمینه صورت نگرفته است و همین ناآگاهی از تحول شعرِ کلاسیک فارسی در سده اخیر سبب شده که برخی از شاعران برای چندمین بار چرخ را اختراع کنند و بابت این کار بزرگ بر خود ببالند. باری، این یادداشت نه مجال پاسخ دادن به این پرسشها را دارد نه توانش را، فقط به صورت مجمل با یادکردی از شاعرِ فقیدِ معاصر منوچهر نیستانی میخواهد در موردِ تغییرات و تحولات ساختاریِ غزل و همجواری و همجوشی آن با گونه نیمایی سخن بگوید. سراسرِ دیوانِ پیرِ یوش را که ببینی متوجه میشوی نیما به مانند پدرانی که هیچ امیدی به توانِ فرزندانِ خود ندارند و از آینده آنها بیمناکند و سعی میکنند تمامِ میراثِ خود را به صورت تمام و کمال برای آنها باقی بگذارند که آنها کمترین دغدغهای برای ادامه حیات نداشته باشند، رفتار کرده است، به عبارتی نیما تا میتوانسته فرمها و ساختارهای گوناگونی را در شعرِ نو نیمایی آزموده است فرمهایی که برخی از آنها توسط شاگردانش به حد کمال رسید یکی از این فرمهایِ کمتر دیده شده در دیوانِ نیما ساختارِ غزلگونهیِ نیمایی یا به عبارتی غزلنیمایی ست یعنی در این ساختار چینش قوافی و در بعضی مواقع ردیف ساختار غزل را فرایاد میآورد. منوچهر نیستانی در کنار حسین منزوی و سیمین بهبهانی از نوآورانِ غزل امروز به شمار میآید البته نیستانی از بسیاری از جهات بر این دو فضل تقدم دارد. ولی خب عمر نسبتا کوتاهِ او -چهل و پنج سال- مانع از آن شد که به مانند دیگر بزرگان غزل معاصر تجربههای بیشتری در گونههای مختلفِ شعر معاصر داشته باشد، ولی همین چند دفتر باقیمانده نشان میدهد که چه مقام مهمی را می توان برای او قائل شد. سیرِ سرایشِ نیستانی (به مانند منزوی و سیمین) سیرِ تحول غزل معاصر است، همانطور که سیمین از چهارپاره به غزلِ خودش رسید منزوی و نیستانی نیز از قالبِ نیمایی به غزلِ خودشان رسیدند. نیما در شعرهایِ "از عمارت پدرم"، "او را صدا بزن"، "اجاقِ سرد" و چند شعر دیگر ساختارِ غزلنیمایی را پیشنهاد داد و پس از او این ساختار توسط شاگردانِ او پیگرفته شد و بیش از همه مورد توجه دکتر شفیعی کدکنی قرار گرفت شعرِ موفق "به کجا میبرد این نقش به دیوار مرا" برآمده از این پیشنهاد نیماست، همچنین شاعرانِ دیگری در رفت و آمد بین غزل و نیمایی دست به تجربههای خوب و قابل قبولی زدند که سنگِ بنایِ غزل معاصر را گذاشت. مثلاً بهمن صالحی از اولین کسانی بود که غزل را پلکانی نوشت یا نیستانی با سرودن غزل نیماییهایِ موفق به سبکِ موردِ نظر خود رسید در این شعرها علاوه بر کوتاه و بلند شدن مصاریع شاعر به فراخور موضوع مصرع اضافه و کم میکند (نمونهاش در ادامه خواهد آمد) و عدم آگاهیِ شاعرانِ جوانتر از این نوآوریها در دهه پنجاه خورشیدی سبب شد که فیالمثل یکی از غزلسرایانِ امروز تنها با پلکانی نوشتن مصاریع (نه هیج اضافه و کمی) خود را بنیانگذار یک نوع غزل بداند یا دیگری که تنها با اضافه کردنِ یک مصرع در برخی از ابیات (یعنی بیتی با سه مصرع) خیال کرد که شقالقمر کرده است. بیخبر از اینکه چهار دهه پیش انواع و اقسام این خشتها زده شده است. باری در آخر سه شعرِ زیبا از نیستانی را که به خوبی این توالی و رشد را نشان میدهد، با هم میخوانیم، شعرهایی که متاسفانه از فرط مهجور بودن متن آن حتی در فضای مجازی هم نیست و گویا برای اولین بار در آن منتشر میشود. قهوهخانه چشمها خسته،چهرهها بیمار حرف، خشکیده بر لبان خموش قصه ناتمام مرشد را غرق حیرت همه سراپا گوش: 《مرگِ سهراب یل به دست پدر رستم و ماتم و شکیبایی قصه وعده حکومت ری گشته، رنگین از خون پاکِ امام (وای از این جیفه مالِ دنیایی!) زال دستان و قصه سیمرغ، شیخ صنعان و، عشق و رسوایی قصه هفت گنبد بهرام هفت حوری در او هفت ز اقلیم همه در حسن همچو ماه تمام! بهتر از ماه در دلآرایی!...》 مشتری، غرق نقل مرشد پیر قهوهچی میرسد: عمو! چایی... گاه آهی و گاه درد دلی گه سکوتی و خس خس نفسی میکند پاره چرت لوطی را، جستن عنتر از نگاه کسی...! گل مولا و مار جعبه او چند برگ دعا: کلید نجات سرفههای مدام سینه خراش، نعره دستهجمعی "صلوات!" روی تخته شکستهای، پیری، خیره بر عکس روی دیوار است: در کنار شمایل حضرت صحنهای از خروج مختار است پرسه بچه گربهای، هر سو، بندبازی عنکبوت به تاق پچ پچ از مرگ و میر بر سر آب صحبت از جنگ و قیمت ارزاق! سرِ زا رفتن زن رباب... سرفه و بحث و چُرت و خمیازه... چای شیرین و دود تلخ چپق... روز فرتوت نیز مینوشد چای در جام نقرهفام افق... *** زندهرود میرود، تنها به راهی دور، اینکه زندهرود آفتابش با غبار اندوده، مهتابش به دود روزگاری بود، و با او بود گلها در کنار آفتابی بود و مهتابی و او تنها نبود نیز در رگبار نورِ اختران هر نیمه شب آسمانش صد در از صبح طلایی میگشود! کفتران چون ز اخگران، الماس -در نیل افق در فرو سو، از گلِ خشخاش دریایی زِ شیر جست و خیز برههای خرد، در صحرای سبز، بانگ نای دوردست و خلسه چوپان پیر! سرگران در بستر خود زندهرود سرگرانتر آن طرف، کوه کبود لرزش ساقه گیاهی در حریر موج او چرخش چالاک مرغی در فضای پر سرود باد می آوردش از گلدسته دوردست، از زبان صبح خیزان نغمه مهر و درود، با دمیدنهای او، عطری زگلهایی که بود، میرود تنها به راهی دور این که زندهرود *** قلعه سنگباران باران همی بارد، همی آید بهاران، نرمک، نرمک، اینک، باران... باران... یاران من رفتند و من ماندم -صد افسوس- وا مانده اینجا این منم زان بیشماران! یاران من کو، جسمهاشان؟ اسمهاشان؟ -آن پونههای وحشی بر جو کناران- یاران من،تصویرهاشان مانده با من -افتادگان این برگها، از شاخساران- یاران من رفتند و من... ای کاش میرفت... تصویرهاشان از نظر، این پایدارن یاران من رفتند، و برگو تا نکارند بر گورهاشان لاله، هرگز لاله کاران! ای کاشکی میشد غبار بد به یک سو، زان بهترینان در زلال چشمهساران! روزی در این وادی که میبینی کسی بود اینک غباری مانده از آن تک سواران! این قلعه خاموش ما با بد همآغوش ای قلعه خاموش از بس سنگ باران. گفتی و خوش گفتی به قول شعر هندی، 《شاعر! ز بارانها مگو، باری، ببارن!》 0 0