حسین منزوی: شعر حسین منزوی از آغاز تا امروز (شعرهای برگزیده تفسیر و تحلیل موفق ترین شعرها)

حسین منزوی: شعر حسین منزوی از آغاز تا امروز (شعرهای برگزیده تفسیر و تحلیل موفق ترین شعرها)

حسین منزوی: شعر حسین منزوی از آغاز تا امروز (شعرهای برگزیده تفسیر و تحلیل موفق ترین شعرها)

2.0
2 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

2

شابک
9789643518011
تعداد صفحات
292
تاریخ انتشار
1399/3/7

توضیحات

        قرن ها پیش، شاید هم قرن ها بعد، پیرى در کوهستان هاى شمال خراسان زندگى مى کرد، پر راز و عجیب.او دوست و خویش همه بود و غریب با همهمى گفتند: ناگهان او را در شهر مشهد دیده اند که تازه از نیشابور آمده بوده و حالا داشته به سینما مى رفته؛ و ناگهان در آلاچیق خودش که بر فراز زیباترین بلندى هاى منطقه گولیل ساخته بود، به ذکر نشسته. و گاه او را درتهران دیده اند که به سمت فرودگاه مى رفته تا سرى به پاریس بزند و از آنجا ناگهان در گرانادا پیدایش مى کنند؛ همان روز کسى او را در مکه در حال طواف دیده؛ و کسى دیگر همان روز او را در خرقان و بسطام مى بیند.«او»، مردى اُمّى بوده، ولى کسانى مى گویند، از کسانى شنیده اند که به چندین زبان زنده دنیا، از جمله زبان گیاهان و پرندگان سخن مى گفته.تنها بارى که او را در حال نوشتن دیده اند، روزى بوده که با مدادى کوچک در هوا چیزى مى نوشتهمى گویند، وقتى او را مى یابند که در آلاچیق کوچکش، کنار بُز کوچکش و باغچه گوجه فرنگى و کوزه پر آب، مرده بود؛ بى آنکه هیچ کرم و خزنده و جونده اى پیکرش را خورده باشد و بدنش بویى گرفته باشد. وقتى اهالى روستاى نزدیک بلندى هاى گولیل، مى خواهند پیکرش را بردارند و بشویند و نماز بخوانند و خاکش کنند، به محض دست زدن همه پیکرش چون خاکستر فرو مى پاشد؛ و بادى وزیده در همه جا پراکنده مى کند.آن روز در آلاچیق او فقط یک دست لباس، یک چمدان سفرى کوچک خالى و یک ضبط صوت کوچک پیدا مى کنند. در آن ضبط صوت صدایى مى شنوند که گویا صداى خود او بوده، و حرف هایى زده، مثل اینکه درباره کسى یا شاید درباره خودش یا با خودش حرف مى زده.مى گویند حرف هاى او را تا زمانى که ضبط صوت کوچک باطرى داشته گوش مى دادند و بعد از تمام شدن باطرى، نمى دانند با آن چه کنند؛ پس در خانه یکى از اهالى نگه دارى مى کنند تا کسى به شهر برود، باطرى بخرد یا آن را به شهر ببرد و به کسى بدهد که از حرف هاى او سر درآورد.بعد هم همه چیز از یادشان مى رود و ضبط صوت و کاست، در بازى هاى کودکانه بچه هاى روستا گم مى شود.سال ها پیش، وقتى براى جمع آورى گیاهى کمیاب به بلندى هاى گولیل در شمال خراسان رفته بودم، باد تابستانى مى وزید و غبار نازکى از سطح علف ها و زمین برمى خاست، ناگهان از  زیر خاک نرم کنار گیاه گوجه فرنگى، که گوجه هاى بسیار کوچکى داشت، گوشه کاستى تیره رنگ نظرم را جلب کرد. برداشتم و چون غنیمتى، به همراه چند گوجه قرمز کوچک به خانه آوردم. روزها بعد، کاست را ترمیم کرده و گوجه ها را که حالا خشک شده بود، در گلدان بزرگى کاشتم و حالا هنوز هم هر سال، این گیاه را مى کارم و گوجه هاى قرمز کوچکى از آن مى روید که بو و طعم عجیبى دارد.اما با شنیدن صداى مردى در کاستِ پیر، همه زندگى ام در هم ریخت. پس به گولیل برگشتم و سراغ صاحب صدا را گرفتم. ماجراى او سینه به سینه طى شاید قرنى یا قرن ها، نقل شده بود. زندگى پر راز و عجیبى که در این یادداشت آمد.اما تنها کسى که نام او را مى دانست پیرمردى صدساله بود که در بستر بیمارى خوابیده رو به مرگ بود. اهالى روستاى نزدیک بلندى هاى گولیل گفتند: شاید او نامش را بداند. پیر گفت: شماس خراسانى.آنچه در این کتاب مى خوانید حرف هاى شماس، عارف پیر گمشده اى است که در قرن هیچدهم مى زیسته، او همسایه قرناقرن ماست. او نه مقبره اى دارد و نه سنگ مزارى؛ ما هم حالا پذیرفته ایم که او در خویشتن مرده و سنگ مزارش گیاه گوجه فرنگى کوچکى است که همه ساله در بلندى هاى گوگیل و در گلدان خانه من سبز مى شود، گل مى دهد و گوجه هاى قرمز کوچکى از آن متولد مى شود که بو و طعم عجیبى دارد.
      

یادداشت‌ها