معرفی کتاب تیه طلا اثر عاطفه منجزی

در حال خواندن
0
خواندهام
3
خواهم خواند
0
نسخههای دیگر
توضیحات
اون قدر جا خوردم که گوله ی جیوه از دستم ول شد روی زمین و قل خورد لای چمن کاری حیاط و دیگه گمش کردم! انگشترمم... دیگه انگشتر نبود و دیگه هیچ وقتم انگشتر نشد برام! جیوه طوری رینگ انگشتر طلامو خورده بود، که دیگه حتی نمی شد سرشو به هم جوش داد، یه بخشی از طلا رو جیوه از بین برده بود! انگشترمو خیلی دوست داشتم، بهش دل بسته بودم ... بعدش، دیگه نه اون گوله ی فریبنده رو داشتم، نه انگشترمو تونستم داشته باشم و دستش کنم!فرهاد در حد بضاعتش که چشمانش باید به خیابان می ماند، فقط چشم غره ای نصیب طلا کرد و شاکی پرسید:ــ صبر کن ببینم! الان من قراره تو رو بخورم؟! ــ داشتم درباره ی جیوه و طلا حرف می زدم! اگه من طلا باشم و تو جیوه، شک نکن که نابودم می کنی!