سنگ یحیا
سبیل بور قیطانی کم پشتش گم شده توی پوست شمعی صورتش که باد کرده و کبود شده. مورچه ها از گوشه لب های کلفت ترک خورده اش مثل رد خونی خشکیده راه گرفته اند سمت حفره دهانش. چندتایی هم حدقه چشم هایش را خالی می کنند.تا چند ساعت دیگر هیچ اثری از آن چشم های غریب زیتونی باقی نمی ماند.
یادداشتهای مرتبط به سنگ یحیا