معرفی کتاب Sunrise on the Reaping اثر Suzanne Collins

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
As the day dawns on the fiftieth annual Hunger Games, fear grips the districts of Panem. This year, in honor of the Quarter Quell, twice as many tributes will be taken from their homes. Back in District 12, Haymitch Abernathy is trying not to think too hard about his chances. All he cares about is making it through the day and being with the girl he loves. When Haymitch’s name is called, he can feel all his dreams break. He’s torn from his family and his love, shuttled to the Capitol with the three other District 12 tributes: a young friend who’s nearly a sister to him, a compulsive oddsmaker, and the most stuck-up girl in town. As the Games begin, Haymitch understands he’s been set up to fail. But there’s something in him that wants to fight . . . and have that fight reverberate far beyond the deadly arena.
یادداشتها
1404/2/12
سوزان کالینز ترکوند. مختصر و مفید. این کتاب داستان هیمیچ ابرناتی رو در دومین کوارتر کوئل تعریف میکنه. اینکه چی شد پای اون به هانگر گیمز باز شد، چه اتفاقاتی افتاد، زندگیش، دوستاش، خانواده و روابطش. به نظر من این کتاب تلخترین کتاب هانگر گیمزه (نکته: من کتاب قبلی -داستان لوسی گری و اسنو- رو نخوندم و بعد از هانگر گیمزا یه کله اومدم سروقت این یکی)، که با توجه به اینکه قبلیا هم اصلا و ابدا کتابای شادی نبودن خب نشون میده اوضاع چقدر خرابه. دیدن کاراکترایی که برای ما که از ادامه ماجرا خبر داشتیم آشنا بودن واقعا یه حس تلخ و شیرین عجیبی بود؛ مثل دیدن بابای کتنیس، بابای پیتا و از اون مهمتر مگز و وایرس و بیتی. بکگراند بیتی و وایرس و مگز که خودش توی یه لول دیگری عذاب بود؛ خصوصا بیتی. میزان قساوت اسنو واقعا عجیب غریبه. حضور پلوتارک (و حتی کمی هم افی) هم جالب بود. خصوصا پلوتارک. کاراکتری که هنوز هم نمیدونم چه حسی باید بهش داشته باشم. با توجه به زمانی که کالینز صرف معرفی کاراکترا کرده بود (حدودا نصف کتاب میگذره تا برسیم به مسابقات) باعث شده بود که خودم به شخصه به خیلی از تریبوتا وابستگی عاطفی پیدا کنم، و بچههای منطقه دوازده حتی کمی بیشتر. و چه تراژدیهایی بهمون داد. لوئلا و لولو، وایِت عزیزم و میزلی معرکهم که عاشقش بودم. امپرت هم که... بگذریم. داستان تیم شدن تریبوتها با هم بر علیه کریرها، تلاششون برای بقا توی زمین و همه اون اتفاقا یه عالمه توضیح بود از سوالاتی که ممکن بود برای خیلیا پیش اومده باشه. "یعنی کسی کاری نکرده بوده تا اونموقع؟" و صد البته سانسور. کالینز قدرت اینو داره که جوری داستان رو بنویسه که خیلی راحت بشه در دنیای واقعی براش مصداق پیدا کرد. به نظر من انتشار این کتاب در حال حاضر و با وضعیتی که دنیا داره بعیده بیدلیل بوده باشه از سمت اون. ولی خب. واقعا چند نفر از مخاطبای فیلم - یا کتاب - دنبال این مصداقای بشدت واضح توی جهان واقعی میگردن؟ کتاب پر از دردهای ملموس و عمیقه، و خب اگر حالتون خوب نیست اصلا توصیه نمیکنمش. بعید هم هست دوباره بخونمش. حداقل نه به این زودیا. ولی خب. اگر مرض دارید بخونیدش. کتاب معرکهای بود و کالینز اصلا ناامید نمیکنه آدمو. پینوشت: یادم رفت اینو بگم، ولی این کتاب هم یه Buck داره. کلا باکیا بدبختن. پینوشت دوم: هرچقد دلت میخواد سگمست شو هیمیچ. حق داری بخدا. کم هم هست.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.