منشأ آگاهی در فروپاشی ذهن دوساحتی

منشأ آگاهی در فروپاشی ذهن دوساحتی

منشأ آگاهی در فروپاشی ذهن دوساحتی

جولیان جینز و 2 نفر دیگر
4.3
3 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

6

ناشر
نشر نی
شابک
9789643129484
تعداد صفحات
496
تاریخ انتشار
1399/11/28

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
بسیاری از رفتارهای ما بدون نیاز به آگاهی و صرفاً با مفهوم واکنش پذیری توضیح داده می شوند. نتیجه? فکر ناخودآگاه و احساس درونی انسان ها گهگاه در برخی افراد و در شرایط روحی ویژه به صورت ندایی در سر شنیده می شود. این صداها که در دنیای قدیم معمول تر بوده اند، خدایان باستان بودند و قدیمی ترین تمدن های بشری تحت هدایت آن ها برپا شدند.
زبان با استعاره رشد می کند و نه تنها وسیله? مکالمه که وسیله? درک جهان و به وجودآوردن کیفیت هایی است که بدون آن وجود نمی داشتند.
آگاهی دنیایی است استعاری که ما با استعاره رفتار در جهان فیزیکی آن را در حدود سه هزار سال پیش به وجود آورده ایم. پیش از ظهور آگاهی، صداها که آغازگر اعمال بودند، مرجعیتی بی چون وچرا داشتند ولی پس از آن و قطع شدن صدای خدایان، جست وجوی مرجعیت به مسئله ای مبرم بدل شد که در فالگیری، طالع بینی، غیبگویی، علم و غیره تجلی یافته است.

      

لیست‌های مرتبط به منشأ آگاهی در فروپاشی ذهن دوساحتی

A New Narrative for Psychologyمقدمه ای فلسفی بر علوم شناختیانسان کژگونه: چگونگی پیدایش سوادآموختگی، صنعت، ثروت، و دمکراسی در جوامع غربی

روان‌شناسی از منظری متفاوت

13 کتاب

مثل خیلی‌ها، منم روان‌شناسی رو دوست دارم، ولی به‌عنوان کسی که روان‌شناسی خونده، چندان با بسیاری از کتب به‌اصطلاح «روان‌شناسی» احساس راحتی نمی‌کنم. فکر نمی‌کنم خیلی از بخش‌های زیبا و مهم این رشته رو بشه توی این کتاب‌ها پیدا کرد و البته که بخشی از این مسئله هم به این برمی‌گرده که به نظرم کلاً منبع فارسی جدی و به‌روز توی این حوزه کمیابه. حالا توی این لیست سعی می‌کنم کتاب‌هایی رو بذارم که به نظرم به فهم دقیق‌تر رشته‌ی روان‌شناسی کمک می‌کنن. این توضیح رو هم بدم که فکر می‌کنم روان‌شناسی رو به بهترین شکل می‌شه در کنار یه حوزه‌ی دیگه فهمید که برای من اون حوزه فلسفه‌ست. نتیجتاً شاید در نگاه اول یه سری از کتاب‌های این لیست متعلّق به دسته‌بندی‌هایی غیر از روان‌شناسی باشن، ولی سعی می‌کنم توضیح بدم که چرا فکر می‌کنم اون کتاب خاص به فهم ما از روان‌شناسی کمک می‌کنه. خوشحال می‌شم بازخوردها و نظراتتون رو بدونم. :)

0

یادداشت ها

دانستنِ آگ
          دانستنِ آگاهی

اگر مغز را نه عضوی از پیکرۀ انسانی بلکه موجود مستقلی در نظر بگیریم که همچون دیگر موجودات طبیعی تاریخچه‌ای تکاملی پشت سر دارد می‌توان دقیق‌تر احول و تغییرات ذهن را زیر نظر گرفت که این البته کار متخصصان است و ما فقط می‌توانیم نتایج دستاوردهای شگرف آن‌ها را مطالعه کنیم؛ دستاوردهایی که ما را به سرنخ‌هایی بس شگفت از این دنیای اسرارآمیز خواهد رساند که چگونگی روابط و رفتار انسان را در طول تاریخ رقم زده است.
تمام دستاوردهای فرهنگی بشر و خلق اولین متون ادبی (به‌ویژه عهد عتیق و متون بین‌النهرین)، به‌عنوان پایه‌ای در شناخت و تفسیر عملکرد مغز به کار می‌آید.
بنابراین تکامل زبان، ادبیات و ارتباط ذهن و زبان و خلق ادبی – به مفهوم خاص، شعر- مواردی است که منشأ یا خاستگاه آگاهی را پیش رویمان ذره ذره می‌شکافد درست مثل شکافتن همان چین‌وچروک‌های متعدد مغز.
آگاهی عنصری است که معمولاً روشن و بدیهی قلمداد می‌شود. کتاب «منشأ آگاهی» به چیستی آگاهی و روند تکامل آن می‌پردازد و کتابی است که آن را با «تعبیر خواب» فروید و «منشأ انواع» داروین مقایسه کرده‌اند. اینکه انسان‌ها در هر عصر به زبان خود، توصیفی از آگاهی به دست داده‌اند نشان می‌دهد که نوع بشر از زمانی که نخستین جرقه‌های آگاهی در ذهنش پدید آمد، کمابیش آن را می‌شناخته است. سؤال مهم این است که ما چگونه می‌توانیم تجربۀ درونی آگاهی را امری صرفاً مادی بپنداریم؟ و اگر چنین باشد، دقیقاً چه زمانی پاسخی به آن داده‌ایم؟ این سؤال و پاسخ آن، هرچه که باشد، نقطه‌ی کانونی تفکر در قرن بیستم بوده است.
نویسنده در فصل اول کتاب برای درک آگاهی به مثال «نقطۀ کور» متوسل می‌شود: اگر دو تکه کاغذ را به ابعاد دو سانتی‌متر برش بزنیم و در فاصلۀ چهل سانتی چشم خود بگیریم و با یک چشم به یک تکه کاغذ خیره شویم و دیگری را به سمت دیگر حرکت دهیم خواهیم دید که در نقطه‌ی معینی محو می‌شود. سپس توضیح می‌دهد این نقطه چنان که گفته می‌شود نقطۀ کور نیست بلکه نقطۀ نیستی است زیرا انسان نابینا تاریکی‌اش را می‌بیند اما در این آزمایش ما به هیچ‌وجه نمی‌توانیم متوجه شکاف در دیدمان بشویم چه برسد به اینکه به نحوی از آن آگاه باشیم. همان‌طور که در آنچه می‌بینیم گسستگی وجود ندارد، آگاهی نیز شبیه آن است که هر گونه شکافی را از بین برده و توهم پیوستگی ایجاد می‌کند. ذهن آگاه تمثیلی است از آنچه جهان واقعی نامیده می‌شود. این ذهن از واژگان یا مجموعه واژگانی ساخته شده که اصطلاحات آن تماماً استعارات و تمثیل‌هایی از رفتارهای جهان فیزیکی است.
واقعیت آن با ریاضیات برابری می‌کند و به ما امکان می‌دهد روندهای رفتاری را کاهش دهیم و بهتر تصمیم بگیریم. به واژگان دقت کنید: «فلانی “قلبی سیاه” دارد.» «ما راه‌حل این مسأله را “می‌بینیم”.» «آقا یا خانم الف “روشن ضمیر” است.» زبانی که ما برای توصیف فرآیندهای آگاهی به کار می‌بریم تماماً استعاره است و فضایی ذهنی که بر آن استوار است استعاره‌ای است از فضای واقعی و بنابراین چه بسا با دیدگاهی که ما به این مسأله «روی می‌کنیم» دشواری‌هایی به همراه خواهد داشت که باید با آن «دست و پنجه نرم کنیم» تا جزئیات آن را «دریابیم». ما با استفاده از استعاره‌های رفتاری، چیزهایی برای انجام دادن در این فضای استعاری ذهنی ابداع می‌کنیم.
اما ذهن دو ساحتی چیست؟ در مغز انسان دو ساحتی چه روی می‌دهد؟ اهمیت ذهنیت کاملاً متفاوت مردمان صد نسل پیش در تاریخِ گونۀ (نوع) ما ایجاب می‌کند تا تبیین کنیم چه ویژگی و خصوصیتی در ساختار بسیار دقیق سلول‌ها و رشته‌های عصبی درون جمجمۀ ‌انسان وجود داشته که ساختاری دو ساحتی را شکل داده است؟
ذهن دوساحتی با وساطت گفتار تجلی می‌یابد پس نواحی دوساحتی مغز باید عمیقاً با ذهن دوساحتی مربوط باشند. آیا این ساختار ذهنی در بشر نسل امروز هم مانند نسل‌های پیشین وجود دارد؟ اگر نه، پس برخی اختلالات همچون اسکیزوفرنی و یا باورهایی همچون هیپنوتیزم را چگونه می‌توان تبیین کرد؟ تفاوت و عملکرد دو نیمکرۀ راست و چپ مغز چیست؟
ما می‌دانیم سه ناحیۀ مغز که در گفتار دخالت دارند عبارت است از: ۱. قشر حرکتی مکمل (Supplementary motor cortex) در منتهی الیه قطعۀ چپ پیشانی ۲. ناحیۀ بروکا (Broca’s area)، پایین‌تر و در عقب قطعۀ چپ پیشانی ۳. ناحیۀ ورنیکه  (Wernicke’s area) شامل قسمت عقب لُب گیجگاهی چپ با قسمت‌هایی از ناحیۀ آهیانه که دانشمندان ثابت کرده‌اند ناحیۀ ورنیکه ضروری‌ترین ناحیۀ مغز برای گفتار بهنجار و تعیُن‌یافته است.
نویسنده با جدیت متذکر می‌شود که «البته بسیار خطرناک است که فکر کنیم میان تحلیل مفهومی پدیده‌ای روان‌شناختی و ساختار ملازم آن در مغز هم‌شکلی وجود دارد؛ با وجود این نمی‌توانیم از آن اجتناب کنیم.» نکتۀ مسحورکننده این است که کارکرد زبان تنها در یک نیمکره ظاهر می‌شود یعنی نیمکرۀ چپ. بیشتر کارکردهای مهم دیگر در هر دو نیمکره وجود دارند. زیاده داشتن از هر چیز امتیازی بیولوژیکی است که اگر یک طرف آسیب دید، طرف دیگر به کارش ادامه دهد. همه چیز اما نه زبان. «زبان، این آخرین رشتهٔ پیوند که زندگی، خود، در هزارۀ پس از یخبندان باید به آن وابسته بوده باشد.» با این همه ساختار عصبی لازم برای زبان در دو نیمکرۀ راست و چپ وجود دارد.
در واقع ظاهراً آن نواحی نیمکرۀ راست که با نواحی گفتاری در نیمکرۀ چپ مطابقت می‌کنند، کارکرد مهمی که آسان مشاهده شود، ندارند. پس آیا ممکن است این نواحی خاموش «گفتار» در نیمکرۀ راست در مرحلۀ نخستین تاریخ انسان کارکردی داشته‌اند که اکنون ندارند؟ نویسنده توضیح می‌دهد جواب روشن است گرچه قطعی نیست. «فشارهای انتخابی تکامل که می‌توانسته‌اند چنین نتیجهٔ شگرفی به وجود آورند، فشارهای تمدن دوساحتی بوده‌اند. تنها یک نیمکره مسئول زبان آدمیان شد تا نیمکره‌ی دیگر را برای زبان خدایان آزاد بگذارد.»
کتاب در واقع شرح این تاریخچۀ تکامل ذهن و زبان است و کارکرد آن در تمدن تا نشان دهد انسان از چه زمانی دیگر نیاز به شنیدن صدای خدایان نداشت و توانست صدای خودش را جایگزین صدای خدایان کند.
جولین جینز، نویسندهٔ کتاب «منشأ آگاهی در فروپاشی ذهن دوساحتی،» متواضعانه و مکرراً در فصل‌های مختلف کتاب بیان می‌کند که تمام داده‌هایی که به دست آورده است نیاز به گذر زمان دارد تا به شکلی دقیق‌تر اثبات شود و مثلاً اطلاعات ما از متون خط میخی بین‌النهرین نسبت به ده‌سال پیش اکنون خیلی بهتر است همان‌طور که ده سال بعد بیشتر هم خواهد شد. و بنابراین چیزی را که در حال حاضر می‌تواند اثبات کند «چند مقایسۀ ادبی است که نشان دهد تغییری روان‌شناختی مانند آگاهی واقعاً رخ داده است.» مثلاً نامه‌‌ی جالبِ فرمانی که برای آوردن چندین بت به غنیمت گرفته شده به بابل است، ماهیت روزمرۀ رابطۀ خدا و انسان را در بابل قدیم نشان می‌دهد و نیز این نکته که از خدایان انتظار می‌رود در سفرشان غذا بخورند جالب توجه است.
بخشی از پشت جلد کتاب توضیح روشنگرانه‌ای دارد:
«آگاهی دنیایی است استعاری که ما با استعارۀ رفتار در جهان فیزیکی آن را در حدود سه هزار سال پیش به وجود آورده‌ایم. پیش از ظهور آگاهی، صداها که آغازگر اعمال بودند، مرجعیتی بی‌چون و چرا داشتند ولی پس از آن و قطع شدن صدای خدایان، جست‌وجوی مرجعیت به مسأله‌ای مبرم بدل شد که در فالگیری، طالع‌بینی، غیبگویی، علم و غیره تجلی یافته است.»
خواندن این کتاب، به همهٔ دوستداران مبحث تکامل، به ویژه تکامل مغز قابل پیشنهاد می‌شود. این کتاب چنان سرشار از اطلاعات ناب و درخشان است که خواندن آن را به لذتی پیوسته تبدیل می‌کند.
        

0