آقا خاش خاشی
«آقا خاش خاشی» هر روز از صبح تا شب نان می پخت، اما همیشه دو تا چونه از خمیرها را نگه می داشت، مشتری ها که می رفتند، آن ها را می پخت تا مشتری پیری که هر شب برای خرید نان می آید، بدون نان نماند. تا اینکه یک روز آقای «پولکی» از راه می رسد و نان های پیرمرد را با پول زیاد از آقا خاش خاشی می خرد و... .
یادداشتهای مرتبط به آقا خاش خاشی