معرفی کتاب ریشه های الهیاتی مدرنیته اثر مایکل آلن گیلسپی مترجم زانیار ابراهیمی

ریشه های الهیاتی مدرنیته

ریشه های الهیاتی مدرنیته

4.4
5 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

7

خواهم خواند

18

شابک
9786226700221
تعداد صفحات
440
تاریخ انتشار
1401/1/2

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کتاب حاضر، ریشه های الهیاتی مدرنیته، یکی از واپسین مساهمت های فکری در مجادله بر سر مشروعیت دوران مدرن در جهان انگلیسی زبان است؛ مجادله ای که اساساً در آلمان پس از جنگ، در دهه ۱۹۵۰، شروع شد. در این مجادله، مخالفانی که با توسل به مبانی الهیاتی، خودآیینی مدرنیته را مردود میشمرند، از دو (به تعبیر هانس بلومنبرگ) سلاح استفاده می کنند: تز سکولاریزاسیون و تز مدرنیته گنوسی. مهم ترین نمایندگان تزسکولاریزاسیون، کارل لوویت و کارل اشمیت هستند و شاخص ترین اصحاب تز مدرنیته گنوسی عبارت اند از اریک فوگلین، هانس یوناس و اریک تابس. وجه مشترک این دو تز، بدعت آمیز خواندن مدرنیته است؛ اصحاب تزاول اظهار می کنند که مدرنیته ساختارهای فکری خود را از قلمرو روحانی به ارث برده است و نمی تواند بر پای خود بایستد.
      

یادداشت‌ها

          کتاب "ریشه‌های الهیاتی مدرنیته" نوشته مایکل آلن گیلسپی به بررسی تأثیرات و ریشه‌های الهیاتی بر شکل‌گیری مدرنیته می‌پردازد.
کتابی مهم برای فهم و درک معنای مدرنیته و سرآغاز فهم جدیدی از چگونگی و بودن معاصریت غرب.
گیلسپی در این اثر به تحلیل پیچیدگی‌های فکری و فرهنگی که منجر به ظهور مدرنیته شده‌اند، می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه باورهای دینی و الهیاتی نقش اساسی در شکل‌گیری اندیشه‌های مدرن ایفا کرده‌اند.

گیلسپی به تعریف مدرنیته و ویژگی‌های آن می‌پردازد و توضیح می‌دهد که مدرنیته نه تنها یک دوره تاریخی، بلکه یک تغییر بنیادین در نحوه تفکر بشر است. او بر این نکته تأکید می‌کند که مدرنیته به طور مستقیم از تغییرات الهیاتی و فلسفی نشأت گرفته است.

گیلسپی به بررسی تأثیرات مسیحیت بر تفکر مدرن می‌پردازد. او توضیح می‌دهد که چگونه اصول مسیحی به شکل‌گیری مفاهیم مانند حقوق بشر، آزادی فردی و عقلانیت کمک کرده‌اند. این اصول به عنوان پایه‌های فکری برای توسعه نظریه‌های سیاسی و اجتماعی جدید عمل کرده‌اند.

نویسنده به نقد نظریه‌های سکولاریسم می‌پردازد و استدلال می‌کند که سکولاریسم به معنای حذف دین از زندگی اجتماعی نیست، بلکه تحولاتی را در نحوه تعامل دین و جامعه به وجود آورده است. او نشان می‌دهد که دین هنوز هم در بسیاری از جنبه‌های زندگی مدرن نقشی اساسی ایفا می‌کند.

گیلسپی به بررسی تأثیرات فلسفه رنسانس بر مدرنیته می‌پردازد. او توضیح می‌دهد که چگونه فلسفه رنسانس با تأکید بر انسان‌گرایی و عقلانیت، زمینه‌ساز تغییرات عمده‌ای در تفکر علمی و اجتماعی شد.

نویسنده به نقش اصلاحات دینی اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد که چگونه اصلاحات پروتستانی موجب بروز تغییرات عمیق در نگرش‌ها به دین و عقلانیت شد. این اصلاحات به تقویت فردگرایی و تأکید بر تجربه شخصی در دین منجر گردید.

گیلسپی به بررسی تأثیرات فلسفه دکارت بر تفکر مدرن می‌پردازد. او نشان می‌دهد که دکارت با تأکید بر شکاکیسم و عقلانیت، پایه‌گذار رویکردهای جدیدی در علم و فلسفه شد که تأثیرات عمیقی بر مدرنیته داشت.

نویسنده به تحلیل نقش علم در شکل‌گیری مدرنیته می‌پردازد و توضیح می‌دهد که چگونه پیشرفت‌های علمی موجب تغییر در نگرش‌ها نسبت به جهان و جایگاه انسان در آن شد. او بر این نکته تأکید می‌کند که علم نه تنها ابزار شناخت جهان، بلکه ابزاری برای تغییر آن نیز بوده است.

گیلسپی به بررسی چالش‌های اخلاقی و اجتماعی ناشی از مدرنیته می‌پردازد. او توضیح می‌دهد که چگونه تغییرات سریع اجتماعی و فرهنگی موجب بروز بحران‌های هویتی و اخلاقی شده‌اند.

نویسنده به تأثیرات فلسفه هگل بر تفکر مدرن اشاره می‌کند. او نشان می‌دهد که چگونه هگل با مفهوم دیالکتیک خود، تفکر تاریخی را وارد عرصه جدیدی کرد که تأثیرات عمیقی بر اندیشه سیاسی و اجتماعی گذاشت.

نویسنده به چالش‌هایی که مدرنیته با آن‌ها مواجه است، اشاره می‌کند. او توضیح می‌دهد که بحران‌های زیست‌محیطی، نابرابری‌های اجتماعی و چالش‌های فرهنگی از جمله مسائلی هستند که نیازمند بازنگری در مفاهیم مدرن هستند.

گیلسپی نتیجه‌گیری می‌کند که مدرنیته باید با توجه به ریشه‌های الهیاتی خود مورد تجدید نظر قرار گیرد. او بر این باور است که ادغام اصول دینی با تفکر مدرن می‌تواند راه حلی برای چالش‌های کنونی باشد.

اما در مورد بررسی عمیق تر اصطلاح و مفهوم کاربردی نومینالیسم در این کتاب:

تعریف نومینالیسم: گیلسپی در ابتدا نومینالیسم را به عنوان یک مکتب فلسفی معرفی می‌کند که بر واقعیت‌های عینی و عینی‌گرایی تأکید دارد و معتقد است که مفاهیم عمومی تنها نام‌هایی هستند و وجود مستقل ندارند. این دیدگاه به چالش‌های جدی برای فلسفه و الهیات منجر شده است.

انتقاد از نومینالیسم: نویسنده به نقد نومینالیسم می‌پردازد و استدلال می‌کند که این مکتب توانایی توضیح و تبیین واقعیت‌های پیچیده انسانی و اجتماعی را ندارد. او نشان می‌دهد که نومینالیسم نمی‌تواند به سؤالات بنیادین درباره وجود و حقیقت پاسخ دهد.

تأثیرات تاریخی: گیلسپی به بررسی تأثیرات تاریخی نومینالیسم بر فلسفه غرب می‌پردازد و توضیح می‌دهد که این مکتب چگونه به تفکرات مدرن شکل داده و برخی از اصول اساسی را زیر سؤال برده است.

پاسخ‌های فلسفی: در ادامه، گیلسپی به پاسخ‌های فلسفه غرب به چالش‌های نومینالیسم اشاره می‌کند. او نشان می‌دهد که فیلسوفانی مانند دکارت و هگل چگونه سعی کرده‌اند با ارائه نظریات جدید، نقص‌های نومینالیسم را جبران کنند.

نقش دکارت: گیلسپی بر اهمیت دکارت تأکید می‌کند و توضیح می‌دهد که دکارت با تأکید بر عقلانیت و وجود حقیقت عینی، سعی کرد تا پایه‌های فلسفی محکمی برای رد نومینالیسم بنا کند.

نقش هگل: نویسنده همچنین به هگل اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد که چگونه هگل با مفهوم دیالکتیک خود، به فهم عمیق‌تری از واقعیت و تاریخ دست یافت که در تضاد با نگرش‌های نومینالیستی قرار دارد.
        

1

          کتاب "ریشه‌های الهیاتی مدرنیته" نوشته مایکل آلن گیلسپی به بررسی تأثیرات و ریشه‌های الهیاتی بر شکل‌گیری مدرنیته می‌پردازد. 

گیلسپی در این اثر به تحلیل پیچیدگی‌های فکری و فرهنگی که منجر به ظهور مدرنیته شده‌اند، می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه باورهای دینی و الهیاتی نقش اساسی در شکل‌گیری اندیشه‌های مدرن ایفا کرده‌اند.

گیلسپی به تعریف مدرنیته و ویژگی‌های آن می‌پردازد و توضیح می‌دهد که مدرنیته نه تنها یک دوره تاریخی، بلکه یک تغییر بنیادین در نحوه تفکر بشر است. او بر این نکته تأکید می‌کند که مدرنیته به طور مستقیم از تغییرات الهیاتی و فلسفی نشأت گرفته است.

گیلسپی به بررسی تأثیرات مسیحیت بر تفکر مدرن می‌پردازد. او توضیح می‌دهد که چگونه اصول مسیحی به شکل‌گیری مفاهیم مانند حقوق بشر، آزادی فردی و عقلانیت کمک کرده‌اند. این اصول به عنوان پایه‌های فکری برای توسعه نظریه‌های سیاسی و اجتماعی جدید عمل کرده‌اند.

نویسنده به نقد نظریه‌های سکولاریسم می‌پردازد و استدلال می‌کند که سکولاریسم به معنای حذف دین از زندگی اجتماعی نیست، بلکه تحولاتی را در نحوه تعامل دین و جامعه به وجود آورده است. او نشان می‌دهد که دین هنوز هم در بسیاری از جنبه‌های زندگی مدرن نقشی اساسی ایفا می‌کند.

گیلسپی به بررسی تأثیرات فلسفه رنسانس بر مدرنیته می‌پردازد. او توضیح می‌دهد که چگونه فلسفه رنسانس با تأکید بر انسان‌گرایی و عقلانیت، زمینه‌ساز تغییرات عمده‌ای در تفکر علمی و اجتماعی شد.

نویسنده به نقش اصلاحات دینی اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد که چگونه اصلاحات پروتستانی موجب بروز تغییرات عمیق در نگرش‌ها به دین و عقلانیت شد. این اصلاحات به تقویت فردگرایی و تأکید بر تجربه شخصی در دین منجر گردید.

گیلسپی به بررسی تأثیرات فلسفه دکارت بر تفکر مدرن می‌پردازد. او نشان می‌دهد که دکارت با تأکید بر شکاکیسم و عقلانیت، پایه‌گذار رویکردهای جدیدی در علم و فلسفه شد که تأثیرات عمیقی بر مدرنیته داشت.

نویسنده به تحلیل نقش علم در شکل‌گیری مدرنیته می‌پردازد و توضیح می‌دهد که چگونه پیشرفت‌های علمی موجب تغییر در نگرش‌ها نسبت به جهان و جایگاه انسان در آن شد. او بر این نکته تأکید می‌کند که علم نه تنها ابزار شناخت جهان، بلکه ابزاری برای تغییر آن نیز بوده است.

گیلسپی به بررسی چالش‌های اخلاقی و اجتماعی ناشی از مدرنیته می‌پردازد. او توضیح می‌دهد که چگونه تغییرات سریع اجتماعی و فرهنگی موجب بروز بحران‌های هویتی و اخلاقی شده‌اند.

نویسنده به تأثیرات فلسفه هگل بر تفکر مدرن اشاره می‌کند. او نشان می‌دهد که چگونه هگل با مفهوم دیالکتیک خود، تفکر تاریخی را وارد عرصه جدیدی کرد که تأثیرات عمیقی بر اندیشه سیاسی و اجتماعی گذاشت.

نویسنده به چالش‌هایی که مدرنیته با آن‌ها مواجه است، اشاره می‌کند. او توضیح می‌دهد که بحران‌های زیست‌محیطی، نابرابری‌های اجتماعی و چالش‌های فرهنگی از جمله مسائلی هستند که نیازمند بازنگری در مفاهیم مدرن هستند.

گیلسپی نتیجه‌گیری می‌کند که مدرنیته باید با توجه به ریشه‌های الهیاتی خود مورد تجدید نظر قرار گیرد. او بر این باور است که ادغام اصول دینی با تفکر مدرن می‌تواند راه حلی برای چالش‌های کنونی باشد.

اما در مورد بررسی عمیق تر اصطلاح و مفهوم کاربردی نومینالیسم در این کتاب:

تعریف نومینالیسم: گیلسپی در ابتدا نومینالیسم را به عنوان یک مکتب فلسفی معرفی می‌کند که بر واقعیت‌های عینی و عینی‌گرایی تأکید دارد و معتقد است که مفاهیم عمومی تنها نام‌هایی هستند و وجود مستقل ندارند. این دیدگاه به چالش‌های جدی برای فلسفه و الهیات منجر شده است.

انتقاد از نومینالیسم: نویسنده به نقد نومینالیسم می‌پردازد و استدلال می‌کند که این مکتب توانایی توضیح و تبیین واقعیت‌های پیچیده انسانی و اجتماعی را ندارد. او نشان می‌دهد که نومینالیسم نمی‌تواند به سؤالات بنیادین درباره وجود و حقیقت پاسخ دهد.

تأثیرات تاریخی: گیلسپی به بررسی تأثیرات تاریخی نومینالیسم بر فلسفه غرب می‌پردازد و توضیح می‌دهد که این مکتب چگونه به تفکرات مدرن شکل داده و برخی از اصول اساسی را زیر سؤال برده است.

پاسخ‌های فلسفی: در ادامه، گیلسپی به پاسخ‌های فلسفه غرب به چالش‌های نومینالیسم اشاره می‌کند. او نشان می‌دهد که فیلسوفانی مانند دکارت و هگل چگونه سعی کرده‌اند با ارائه نظریات جدید، نقص‌های نومینالیسم را جبران کنند.

نقش دکارت: گیلسپی بر اهمیت دکارت تأکید می‌کند و توضیح می‌دهد که دکارت با تأکید بر عقلانیت و وجود حقیقت عینی، سعی کرد تا پایه‌های فلسفی محکمی برای رد نومینالیسم بنا کند.

نقش هگل: نویسنده همچنین به هگل اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد که چگونه هگل با مفهوم دیالکتیک خود، به فهم عمیق‌تری از واقعیت و تاریخ دست یافت که در تضاد با نگرش‌های نومینالیستی قرار دارد.
        

0

پرومته یا
          پرومته یا اُدیپ؟

جدال بر سر چیستی، تاریخ، خاستگاه و حتی میزان اهمیت مفهومی به نام مدرنیته، در تاریخ اندیشه‌ی غرب، قدمتی به اندازه‌ی خود مدرنیته دارد. در همین راستا، پرسش‌های زیادی از آن زمان تاکنون مطرح شده‌اند؛ پرسش‌هایی نظیر مدرنیته یا مدرنیته‌ها؟ اصلاً چرا «مدرن»؟ این دوران واجد چه خصوصیتی است که آن را از دوران پیشامدرن، از سنت مسیحی، متمایز می‌سازد؟ آیا این تمایز صرفاً شکلی و صوری است یا چیزی ماهوی در نحوه‌ی نگرش انسان به طبیعت، خدا و خودش تغییر کرده و از این حیث، آن را والاتر یا سودمندتر از نظرگاه دوران پیشامدرن ساخته است؟ والایی مهم است یا سودمندی؟ اصولاً وضع بشری در دوران مدرن بهتر شده یا بدتر؟ آیا قرون وسطی، چنان که می‌گویند و شنیده‌ایم، سراسر سیاهی و نکبت؛ و دوران مدرن، مزین به نور علم و آزادی‌ست؟ اما زمانی در قرن بیستم و تحت تأثیر فجایع و شروری که در پی وقوع جنگ‌های جهانی اول و دوم پدید آمدند، پرسشی کانونی مطرح شد دال بر اینکه شاید این مدرنیته‌ی ادعایی، آنچنان هم پاک و درخشان و مشروع نبوده که در بستر خود چنین فرزندان طاغی و چنین وقایع شرم‌آوری را پرورانده است. شاید اُدیپی‌ست که صرفاً ژست معصومانه‌ی یک پرومته‌ی رنجور و فداکار را به خود گرفته است؟ حول این پرسش، جدالی نفس‌گیر درگرفت و عده‌ای از برجسته‌ترین چهره‌های قرن بیستم در حوزه‌ی الاهیات و تاریخ را، با قلم‌هایی آخته، وارد نبردی تئوریک کرد. مایکل آلن گیلسپی نیز کوشیده تا آتش نبرد مزبور را، با گشودن جبهه‌های تئوریک جدید، زنده نگاه دارد. موتور این نزاع، سوخت خود را از پرسشی تأمین می‌کند که البته خود محلِ پرسش است: آیا مدرنیته فرزندی‌ست مشروع که بعد از رسیدن به بلوغ از والدین خود جدا شده و به مسیر خود رفته است یا طفلی‌ست نامشروع و نوپا که صرفاً محبت والدین مسیحی خود را پاک فراموش کرده است؟ پرسش جذابی‌ست، نه؟ پاسخ‌های جذاب‌تری هم دارد که یکی از آن‌ها همین کتاب است.
        

2