معرفی کتاب در لب پرتگاه اثر گراتزیا دلدا مترجم بهمن فرزانه
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
3
توضیحات
پس از مرگ آقای سولیس، خانه، از یک صومعه هم غم انگیزتر شد. باید لااقل دو سال عزاداری می کردند و طی شش ماه اول پنجره های مشرف به خیابان بسته می ماندند. گاوینا از غم و غصه دق می کرد. پدر مرده خود را به چشم دیده بود. رنگ پریده و نفس زنان روی چهره آرام او خم شده بود. به درون آن چشم های زنگاری رنگ و نیمه بسته نگاه کرده بود. به جایی اسرارآمیز، جایی مثل دریاچه شیشه ای، نه نوری در برداشت و نه موج می زد. به نظرش رسیده بود آن محفظه بی حرکت و سرد، ژرفای مرگ نبود، ژرفای زندگی بود، آری همه چیز این طور پایان می یافت. پدرش که تا همین دیروز می خندید و شوخی می کرد، اکنون بی حرکت و بی زبان برای ابد بر جای مانده بود. آه که زندگی بشر چه پوچ است!
یادداشتها