صدای پاروها: خاطرات سید قاسم هاشمی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
حظاتی از ورود ما به آب نگذشته بود که همه چیز به هم ریخت. تمام آنچه از آن می ترسیدم داشت بر سرم می آمد: جلوتر رفتن همان و پیچیده شدن در امواج خروشان اروند همان. دیگر هیچ کس اختیار خودش را نداشت. در همان لحظات اول خیلی ها طناب را رها کردند. سرعت آب زیاد بود و نمی شد طناب را نگه داشت. قسمت های رها شده طناب آزاد بود و دور چند نفر پیچیده شده بود. طناب شده بود بلای جان ما! این اروند کجا و آن اروندی که قبلا واردش شده بودم کجا! اوضاع متفاوت شده بود و داد و فریاد بچه ها بلند. هر کسی فریاد می زد و کمک می خواست. کنترل نیروها سخت بود. سنگینی تجهیزاتی که به خوشان بسته بودند کار را سخت تر می کرد. اگر سر و صدای امواج و رعدوبرق نبود، این همه سروصدا عملیات را لو داده بود...