اسطوره

اسطوره

اسطوره

مری لو و 1 نفر دیگر
4.0
5 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

4

شابک
9786001822278
تعداد صفحات
368
تاریخ انتشار
1397/10/1

توضیحات

        
جایی که زمانی غرب ایالات متحده ی آمریکا محسوب می شد. حالا پایتخت جمهوریست، کشوری که پیوسته در حال جنگ با همسایگانش است. جون پانزده ساله که در خانواده ای برترویکی از ثروتمند ترین مناطق جمهوری به دنیا آمده، اعجوبه ای ست که از بچگی برای موفقیت در بالاترین درجات نظامی آماده شده است. دی پانزده ساله که در منطقه ی فقیر نشین کشور به دنیا آمده، از هر مجرمی در کشور بیش تر تحت تعقیب است. اما خواسته های وی از آن چه که به نظر می رسد، خیرخواهانه ترند.
جون و دی که در دو دنیای کاملا متفاوت بزرگ شده اند. هیچ دلیلی برای مواجه شدن با یکدیگر ندارند-البته تا روزی که برادر جون، متیاس، کشته شده و دی به عنوان متهم اصلی این جرم شناسایی می شود. در این بازی پر هیجان موض و گربه، دی برای نجات خانواده اش تلاش می کند، و جون به دنبال گرفتن انتقام متیاس است. اما در گذر مان، این دو متوجه می شوند که حقیقتی ترسناک باعث رسیدن شان به همدیگر شده، و کشورشان حاضر است برای محافظت از رازهایش کارهای بسیاری بکند.

      

لیست‌های مرتبط به اسطوره

یادداشت‌ها

خیلی طول ک
        خیلی طول کشید تا درموردش نظر بنویسم.
این کتاب رو درحالی که یه عالم کتاب نخونده رو سرم ریخته بود خریدم‌ . یه شب خیلی رندوم وقتی داشتم از جایی بر میگشتم خریدمش!
من اول فکر میکردم که دو شخصیت اصلی داستان دخترن و راستش به این دلیل خریدمش که بنظرم یه تنوع ممکن بود باشه. ولی به مرور زمان فهمیدم که یکی مذکره...
من واقعا از اخرالزمانی خوشم نمیاد چون بنظرم تموم ایده هایی که ازش دادن ته کشیده و همه ی کتاب ها همشون یک موضوع دارن و فقط روند شخصیت ها تغییر کرده وگرنه همشون درمورد ادماییه که با تمام وجود به کشورشون خدمت میکنن و بعدش متوجه میشن کشورشون یه خیانتکاره و بقیه ماجرا.
داستان در هر فصل از دید یکی از شخصيت ها ( که فقط جون و دی هستن) تعریف میشه.
خلاصه ای که میتونم براش بگم  ( خلاصه اول ) داستان یک دختر ۱۵ سالس که برادرش مقام بالایی داره و خودشون از خانواده های  پولدار هستن. اون داره آموزش میبینه که در ارتش خدمت کنه و کمی بعد برادر بزرگ ترش متیاس توسط یک خلافکار معروف جمهوری کشته میشه و این آغاز اینه که اون دست به انجام کارهایی برای گرفتن انتقام برادرش بزنه ( از دید جون) 
( خلاصه دوم) دی که یه خلافکار جمهوری شناخته میشه بخاطر اینکه بتونه جلوی بیماری رو بگیره و به خانواده ش کمک کنه چند سال پیش وانمود  کرده که مرده و فقط یکی از برادراش خبر داره که اون زنده س . تا اینکه یه روز داخل یکی از دزدی هاش به بیمارستان اون به یه نفر صدمه میروسونه و فکر نمیکنه که باعث قتل اون شده باشه( از دید دی) 
ته کتاب یه بخش جدا داشت که اسمش زندگی قبل اسطوره ست . ظاهرا این جلد یه جلد فرعیه که به صورت الکترونیکی هم چاپ شده و ناشر زحمت کشیده( مترجم بهتره بگم) اون رو ته کتاب قرار داده.
شاید اگر واقعا کسی که بتونه اونور پوشش داستان رو ببینه بهتر بتونه درموردش نظر بنویسه ولی برای یه کسی مثل من که دارم همراه کرکتر ها داخل همون پوشش قدم بر میدارم و حواسم پرته قطعا متوجه نمیشم. 
جوری که دی و جون هم رو دفعه ی اول دیدن واقعا یه لحظه احساس کردم فیلم هندیه و نیم ساعت داشتم توی خونه با صدای بلند وای وای میکردم.
اینکه جون بگه " جذاب ترین پسریه که تو عمرم دیدم" و از اون طرف هم دی بگه" زیباترین دختریه که دیدم " خب واقعا حرص خواننده رو در میاره!
اینکه دی هزاران دختر رو بوسیده و دل هزاران نفر رو هم همزمان برده و شکونده هم واقعا...( مخصوصا اولای قسمت زندگی قبل از اسطوره که واقعا ... حالا درمورد اونم حرف میزنیم چون بالخره بخشی از کتاب بوده😉) 
از اینکه بیشتر اوقات جون توی خونه بیشتر چیزها رو کشف می‌کرد و همزمان کلی عادت تکراری انجام می‌داد وایب قهوه ای به من میداد ...
اینکه بیشتر اوقات تو کامپیوتر بود یا حتی سفت و سختگیری و وانمود کردن‌اش...
همش حالمو بد می‌کرد و باعث می‌شد سردرد بگیرم. 
ولی اینکه کل اطلاعات لازم رو یه شبه به دست بیاره شاید دلیلش این باشه که نویسنده هم مثل من حوصله ش سر رفته بود.( ولی هنوز نمی‌فهمم چطور جون فکر کرده بود سربازا ملاقات اون رو با دی گزارش نمیدن:× ) 
وامان از دی ... اونم که ۲۴ ساعته خانواده شو دید میزد و نصف عمرشم با زخم و زیلی شدن و لجبازی هاش گذشت و البته تو زندان بودن . درواقع باید برام اینم حوصله سر بر میشد که شد ولی خب تبدیل به یه روال عادی شد و به همین دلیل دیگه عادی بود . البته شاید بخاطر اینم بود که در هر لحظه ی ملاقات اون و جون اطلاعاتی که زیاد آدم رو غافلگیر نمی‌کرد و انگار از قبل میدونستیم بود ، و ردوبدل میشد . چون دیگه واقعا بیشترشون ضایع بود.  ( بابا انقد دیگه اون جیسون اومد بالا سرش و همش از درد و بدبختیاش با جزئیات میگفتن حالم بد شد!)
البته با اینکه جون آنقدر احمق بود که نفهميده  بود همون اول که انقد آسون وقتی توماس دست به آدم کشتن میزنه کشتن برادرش هم براش کار سختی نبوده ، نمیتونم سرزنشش کنم که باید زودتر همه چیو لو میداد که فهمیده و وحشت میکنه . 
( ولی هنوزم بابت اینکه نگفته به توماس که فهمیده قتل برادرش کار اونه ناراحتم ولی خب چیبگم بازم نمیتونم بابت موقعیت سرزنش کنم😐) 
اینو بگم که اصلا قصد توهین به شخصیت ها یا حتی به افراد علاقه مند به این کتاب ندارم بلکه فقط نظر شخصیمو گفتم. 
کتاب پایان قشنگی داشت به طوری که وقتی تموم شد ( منظورم تموم شدن کتاب اصلیه نه تموم شدن زندگی قبل اسطوره) احساس خستگی میکردم و حال نداشتم بخش دوم رو شروع کنم. 
کتاب رو دوست داشتم با تمام ایراد هایی که فقط یه متخصص میتونست دربیاره یا حتی ایراد های سطحی که خودم گفتم . 
( از این به بعد یه ورقه میزارم که بدونم چه ایرادایی داره بعدا تو نظر بنویسم) 
حالا یکم درمورد زندگی قبل اسطوره هم صحبت کنیم. 
درواقع بیشتر داشت درمورد اینکه اون توی خیابونا بوده و چطوری زندگی می‌کرده حرف می‌زد و واقعا اطلاعات بدربخوری نداشت که برای اینکه اون کتاب رو تکمیل کنیم بدونیم. بیشتر درمورد ملاقاتش با یکی از افرادی که باهاش خوب بوده و چطوری سعی میکرده خودشو زنده نگه داره  حرف می‌زد.
حالا اگه چیزی بود دوباره اضافه میکنم❤️

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5