شماره صفر

شماره صفر

شماره صفر

اومبرتو اکو و 1 نفر دیگر
3.1
8 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

4

قصه­‌ی کتاب دو تاریخ را پوشش می­دهد: اول سال 1945، روزهای پایانی جنگ جهانی دوم، مکان، دریاچه­‌ی کومو. موسولینی و معشوقه‌­اش به دست عده‌­ای از پارتیزان­های محلی دستگیر و تیرباران می­‌شوند. اوضاع و احوال مرگ «ایل دوچه» مناقشه برانگیز است. دوم سال 1992، میلان، کولونا نویسنده­‌ی روزنامه‌­های زرد که با دستمزدی وسوسه برانگیز برای نوشتن یک کتاب به اسم دیگری استخدام شده. داستان حول و حوش روزنامه­‌ای نوپا می‌­گردد که صاحب امتیازش از غول­‌های مهم رسانه‌­ای است. کولونا از تئوری یکی از همکاران خبردار می­ شود که اعتقاد دارد بدل موسولینی را در سال 1945 به جای او اعدام کرده‌­اند و این بخشی از توطئه­‌ای گسترده­‌تر بوده. همه عناصر در این کتاب جمع شده: شیادان رسانه­‌ای، سازمان سیا، پنتاگون، اخاذی، عشق، حرف­ه‌ای خاله زنکی، قتل. برخورد نیروهایی که ایتالیا را از جنگ جهانی دوم به بعد، یعنی از زمان موسولینی تا برلوسکونی شکل داده.

یادداشت‌های مرتبط به شماره صفر

            داستان در اسارت حقیقت و دروغ، نگاهی به «شماره‌ی صفر» اکو

مسعود بُربُر

گاهی یک پرسش ساده که احتمالا می‌شد با ساده‌ترین پاسخ از ذهنمان پاک شود ما را به قصه‌پردازی و توطئه‌بافی‌های شگفت‌انگیز و خیالبافانه‌ای می‌کشاند. راوی داستان اومبرتو اکو در آخرین اثرش «شماره‌ی صفر»، روزنامه‌نگار جوانی است که صبح متوجه شده آب خانه قطع است و به یاری همسایه می‌فهمد فلکه اصلی آب بسته بوده است. در حالی که شب گذشته همراه قرص خوابش لیوانی آب خورده پس دیشب آب باز بوده و او فلکه را نبسته است، پس چه کسی از نیمه‌شب دیشب تا صبح امروز وارد خانه‌ی او شده و فلکه‌ی آب را بسته و چرا؟
داستان از همین پرسش ساده آغاز می‌شود و ما را به کلاف پیچیده و وحشتناکی از توطئه‌های بزرگ جهانی در طول تاریخ می‌کشاند که بسیاری از حقایق کاملا بدیهی و پیشتر پذیرفته‌ی تاریخ قرن بیستم را نیز به چالش می‌کشد.
بازیگوشی همیشگی اکو در این اثر هم هست، نظریه‌پردازی‌های (اغلب اما نه همیشه) جذاب او هم هست، اما به گمانم دیگر از آن قدرت داستانی همیشگی او خبری نیست. اکو در بسیاری از رمان‌هایش به این باور که هر متن/رویداد/روایتی را می‌توان به بی‌شمار حالت مختلف تاویل کرد تاکید داشته اما برای این نظریه‌پردازی همواره داستانی قدرتمند با جهان‌های داستانی متنوع شگفت‌انگیز آفریده و از خلال این داستان جذاب و خیال‌انگیز بوده که خواننده می‌توانسته باورهای اکو را لایه‌برداری کند.
اما در شماره‌ی صفر به نظر می‌رسد اکو برخلاف نظر همیشگی‌اش که «هیچ معنایی را نمی‌توان معنای واقعی یک متن دانست»، یک روایت را به اصرار و مکررا به مخاطب تحمیل می‌کند، و بدتر از این، داستان تنها زائده‌ای است دست‌و‌پا شده برای آن که اکو نظریاتش را به عنوان یک متفکر حالا پسامدرن (چه حیف) به مخاطب حقنه کند و در روایتی یکسویه و گاه حتی ایدئولوژیک او را به بازی بگیرد: «… پدرم من را عادت داده است که هیچ گاه خبرها را حقیقت مطلق ندانم. روزنامه‌ها دروغ می‌گویند، تاریخ‌نگاران دروغ می‌گویند، امروز هم تلویزیون دروغ می‌گوید… دیگر به هیچ چیز اعتماد ندارم. آیا آمریکایی‌ها واقعاً به ماه رفته‌اند؟ آیا جنگ خلیج فارس واقعاً اتفاق افتاده است یا تنها بخشی از بایگانی‌های قدیمی را نشانمان داده‌اند؟ ما در میان دروغ زندگی می‌کنیم و اگر بدانی که به تو دروغ می‌گویند، مجبوری در شک و تردید به‌سر ببری. من مشکوکم، همیشه مشکوکم…»
یادمان نرود که در داستان اساساً مساله‌ی صدق و کذب موضوعیت ندارد و روایت داستانی از این سنجه بیرون است. بنابراین می‌شد نهایتا این نظرات یک شخصیت داستانی باشد اما اکو نه تنها بر درستی این روایت در پایان کار تاکید دارد که حتی در گفتگو با خبرنگار مجلۀ نوول ابسرواتور، نظر خود را نیز چنین می‌گوید: «در حقیقت ما در معرض خطر کثرت اطلاعات قرار گرفته‌ایم. … این فجیع است. افراط در اطلاعات معادل پارازیت است. در کشورهای ما، قدرت‌های سیاسی این را خوب فهمیده‌اند. دیگر نه با حراست و حذف اطلاعات، بلکه با افراط در آن است که سانسور می‌کنند: امروزه برای خراب کردن یک خبر، کافی است خبر دیگری به دنبال آن بفرستند. آنچه در طول جنگ خلیج فارس رخ داد مثال بسیار خوبی است…»
واقعیت آن است که به عنوان یک دوست‌دار آثار اومبرتو اکو (از نام گل سرخ گرفته تا بائودولینو) این اثر جذابیت درخوری برایم نداشت (اگر نگویم ناامیدم کرد). با این همه با در نظر داشتن این که «شماره‌ی صفر» رمانی بسیار کوتاه است، قطعا خواندنش می‌تواند جذابیت‌ها و ساعات خوشی را برای خواننده فراهم کند، اگر نام نویسنده و پیشینه سترگ داستان‌نویسی‌اش را در نظر نگیریم.
پ.ن. ترجمه‌ی رضا علیزاده در مقایسه با ترجمه‌ی نارسای مجتبی پردل و علی باش (از زبان اصلی یعنی ایتالیایی) علیرغم آن که از زبان واسط انجام شده اما بسیار روان‌تر و رساتر است.
          
            خواندن  و پیش رفتن در آثار داستانی (و حتی غیر داستانی) اومبرتو اکو مثل باز کردن در یک صندوقچه قدیمی است. یک صندوقچه اسرار آمیز و جذاب که وسوسه کنجکاوی در محتوای آن آدم را زود تسلیم می کند، صندوق را باز می‌کند و گیر می‌افتاد در حجم و گستردگی و پراکندگی محتویات آن. 
چیزهایی می‌بینی که رویشان خاک گرفته، فکر می کنی قدیمی هستند و ارزشمند اما فقط وسائلی خاکی و کثیفند و البته آن بین چیزهایی واقعا ارزشمند پیدا میکنی. 
شماره صفر از یک جایی شروع می‌کند که نمی‌دانی کجاست فقط دلت می‌خواهد بروی جلو، این صندوقچه را بجوری، و بعد که خسته شدی و البته اقناع از کنکاش، درش را ببندی. 
بهرحال طی کردن این مسیر جذاب است. من قبلا خود کتاب را با ترجمه سیروس شاملو خوانده بودم، البته نیمه تمام چند صفحه رد می‌کردم و... ولی حالا با ترجمه رضا علیزاده و به طور صوتی گوش دادم که واقعا تفاوت جدی در نوع ترجمه و سبک نگارش با شامل  داشت. و به مراتب بهتر و روانتر و اصیل‌تر بود. 
همین. 
          
            شماره صفر ویترین جامعه ایتالیا است، بله اگر قرار باشد کتاب شماره صفر را در یک جمله برای کسی توضیح بدهم آن جمله همین است. اومبرتو اکو با آن طنز همیشگی‌اش این‌بار به سراغ جامعه زمانه خود می‌رود و با همه شوخی دارد! 

با قرار دادن فضای کلی داستان در جو یک روزنامه از یک سو انحطاط رسانه را در ایتالیا گوشزد می‌کند؛ رسانه‌ای که بنده پول و علت پدید آمدنش پول است  و از سوی دیگر با نشان دادن واکنش پلیس به مرگ یک انسان (خبرنگار) سیستم قضایی کشور خود را به سخره می‌گیرد هر چند که بنا به ملاحظاتی تا جای ممکن سعی می‌کند زهر کلام خود را بگیرد.

اومبرتو اکو در پایان کتاب ایتالیا را با کشورهای آمریکای مرکزی مقایسه می‌کند که کارتل‌های مواد مخدر حاکمان اصلی آن‌جا هستند و بی پرده می‌گوید ایتالیا هم مثل این کشور‌ها است و با این قیاس کار وطن خود را یک‌سره می‌داند.

کتاب شماره صفر نقدی اجتماعی و گزنده است از تمام وجوه جامعه و کشوری که نویسنده در آن زیست می‌کند. 
          
            اول، ترجمه
گویا از این کتاب چند ترجمه در بازار هست، اما من آن‌ها را نخریدم و چند کتابفروشی را گشتم تا ترجمه‌ی رضا علیزاده را بخرم. دلیلم هم این بود که اولاً از قطعی که نشر روزنه کتاب‌های اومبرتو اکو و جی. آر. آر. تالکین را چاپ می‌کند خوشم می‌آید و دلم می‌خواهد همه‌ی کتاب‌های اکو را کنار هم و در همین قطع داشته باشم (فکر می‌کنم اسم این قطع را جیبی می‌گویند.) دلیل دوم اینکه رضا علیزاده را مترجم تخصصی اکو در نظر گرفته بودم، که کتاب قطور آونگ فوکو و کتاب جذاب بائودولینو را قبلاً ترجمه کرده. وقتی نشر روزنه، احتمالاً از سر فامیل‌بازی (چون هیچ توجیه دیگری برای آن نمی‌توانم درنظر بگیرم)، ترجمه‌ی کتاب گورستان پراگ را به مترجم نابلد* و تازه‌کار دیگری داده بود نتیجه آن‌قدر افتضاح شد که من از چند صفحه‌ی اول جلوتر نتوانستم بروم و به امید روزی که ترجمه‌ی دیگری از این کتاب عرضه شود آن را کنار گذاشتم. این شد که بنا را بر اعتماد به ترجمه‌ی مترجم پیشینه‌دار گذاشتم. بااین‌حال، عشق چندانی در ترجمه‌ی رضا علیزاده وجود ندارد. اگر استاندارد را سخت‌گیرانه ترجمه‌ی نجف دریابندری از بازمانده‌ی روز کازوئو ایشی‌گورو بگذاریم، این ترجمه جای کار زیادی خواهد داشت. راستش، در کتاب‌های قبلی اکو با ترجمه‌ی علیزاده هم به‌نظرم رسیده بود که لحن همه‌جا خوب منتقل نمی‌شود و همچنین نیاز به پانویس را خیلی احساس می‌کردم. چطور می‌شود کتابی را از آدمی دایرةالمعارفی مثل اومبرتو اکو ترجمه کرد و هیچ در قید آوردن اندکی توضیح برای روشن‌ترکردن هزارتوهای داستان نبود؟ بگذریم.
بعد، خود داستان. داستان را لو می‌دهم. اصطلاحاً، اسپویلر آلرت.
این کتاب هم درست مثل کتاب‌های آونگ فوکو و بائودولینو درباره‌ی دروغ‌گویی است، دروغ‌هایی که آن‌قدر با دقت و با جزئیات گفته می‌شود که تبدیل به واقعیت می‌شود. مثل آن دو کتاب، قتل هم در آن وجود دارد و بیش از همه توطئه. داستان به این قرار است که فردی قصد دارد به‌ظاهر روزنامه‌ای راه بیندازد تا حقایق را برملا کند، جوری که هیچ روزنامه‌ی دیگری جرأت آن را نداشته باشد. اما این ظاهر کار است. درواقع، قرار نیست روزنامه‌ای منتشر شود. این ظاهرسازی فقط برای این است که صاحب‌امتیاز روزنامه آن‌قدری اعتبار پیدا کند که، به‌جای انتشار مجلات زرد، اجازه‌ی ورود به دنیای روزنامه‌های معتبر را پیدا کند. بنابراین بعد از انتشار دوازده پیش‌شماره در شمارگان محدود (به‌طوری‌که فقط به‌دست عده‌ای مشخص برسد)، و بعد از اینکه اربابان دنیای رسانه تهدید صاحب‌امتیاز این روزنامه را جدی گرفتند و به او اجازه‌ی ورود به بارگاه خود را دادند، نشر آن قطع خواهد شد. 
از آنجا که تنها قرار است پیش‌شماره‌ها منتشر شوند و انتشار پیش‌شماره محدودیت خاصی به‌لحاظ زمان انتشار ندارد، دست‌اندرکاران آن می‌خواهند طوری وانمود کنند که در حال خبردادن از آینده هستند، ولی درواقع این کار را زمانی می‌کنند که همه‌ی خبرها منتشر شده و همه از عاقبت کار باخبر شده‌اند. مثلاً، پیش‌شماره را به تاریخ دهم آوریل منتشر می‌کنند و درباره‌ی وقایعی که در روز دوازدهم آوریل اتفاق خواهد افتاد پیش‌بینی‌هایی می‌کنند، اما زمان واقعی انتشار روزنامه پانزدهم آوریل است. به‌این‌ترتیب، خود را معتبر و تیزبین و آینده‌نگر جلوه می‌دهند. 
دراین‌میان، یکی از اعضای هیئت تحریریه، که بسیار توطئه‌اندیش است، در جستجو برای اثبات اینکه موسولینی درحقیقت کشته نشده و تنها بدلی از او کشته شده، به شبکه‌های زیرزمینی می‌رسد و برای خود تئوری توطئه‌ای شامل کلیسا و شبکه‌ی گلادیو و فاشیست‌ها می‌سازد. راوی داستان تئوری‌های او را چندان باور نمی‌کند، تا اینکه آن عضو تحریریه ناگهان کشته می‌شود. در این مرحله هم باز راوی فکر نمی‌کند که تمام گفته‌های او حقیقت داشته است، فقط فکر می‌کند که احتمالاً بخشی از این تئوری توطئه به جاهایی اشاره می‌کرده که واقعاً خطرناک بوده‌اند و آن آدم‌های خطرناک خود احساس خطر کرده‌اند و به همین‌خاطر او را کشته‌اند؛ و چون فرد مقتول این داستان‌ها را برای راوی هم بازگو کرده، بنابراین، بدون اینکه راوی خودش بداند کدام بخش از داستان حقیقت داشته، از حقیقت باخبر است و به‌همین‌خاطر جان خودش هم در خطر خواهد بود. 
در پایان داستان می‌بینیم که تلویزیون بی‌بی‌سی مستندی پخش می‌کند و بسیاری از بخش‌های تئوری توطئه‌ی آن عضو تحریریه را علناً بیان می‌کند و از دست‌داشتن سازمان سیا در پشت‌پرده‌ی سازمان گلادیو و تحریک‌های سیا در خرابکاری‌هایی منتسب به چپ‌ها پرده برمی‌دارد. در اینجا است که کل تئوری توطئه اهمیت خود را از دست می‌دهد، چون توطئه چنان عمیق بوده که حتی برملاشدنش هم می‌تواند توطئه باشد، و دیگر هیچ‌کس از مردم عادی به آن اهمیتی نمی‌دهد، چون مرزهای تخیل را فراتر از تصور برده و مردم از فهم آن عاجز می‌شوند. مردم به‌دنبال زندگی عادی خود هستند، و وقتی مردم به آن اهمیت ندهند ارزش سیاسی‌اش از بین می‌رود. به‌این‌ترتیب خطر از سر گوش راوی داستان می‌گذرد و داستان پایان می‌یابد. 

من با اسم سازمان گلادیو از نوشته‌های عبدالله شهبازی آشنا شده‌ام. به‌دلم مانده که ایشان یکی از آن نوشته‌های جذابشان را به رمان‌های اومبرتو اکو اختصاص دهند. یک‌بار در فیسبوک از ایشان راجع‌به آونگ فوکو پرسیدم. جواب دادند که خودشان نخوانده‌اند، اما نظر یکی از دوستانشان را درباره‌ی آن گذاشتند. من آن‌قدر ذوق‌زده شدم از پاسخ‌شان که حد نداشت. راستش، زیر کامنت‌های هزارتووار مطالب هزارتووار ایشان هیچ‌وقت جرأت اظهار نظری نداشتم که مشارکتی کرده باشم و از اینکه یک‌بار توانسته‌ام طرف صحبت‌شان قرار بگیرم خیلی خوشحال بودم. بعدها که دیدم همسرم آن‌قدر احساس راحتی می‌کند که پیام تلگرامی برای ایشان می‌فرستد و ازشان طلب راهنمایی می‌کند، از خودم کمی خجالت کشیدم. ولی، خوب، این هم حال من است.

* با خواندنِ کتاب گورستانِ پراگ به این نتیجه رسیدم که فقط همان چند صفحه‌یِ اول اشکال داشته و بقیه‌یِ آن مشکلِ خاصی ندارد. از اینکه چنین خشن و بی‌احتیاط به مترجم تاخته‌ام عذر می‌خواهم.