نمایشنامه زنی که تابستان گذشته رسید

نمایشنامه زنی که تابستان گذشته رسید

نمایشنامه زنی که تابستان گذشته رسید

3.5
2 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

1

نمی شد شمردشون، همه شون وحشی بودن، زیر نور ماه له له می زدن و چشماشون برق می زد، انگار همه شون هار بودن، ما شروع کردیم به دوئیدن، اونا هم دنبال ما می دوئیدن، سیاوش دست منو گرفته بود. من حتی فرصت نمی کردم جیغ بزنم، دیگه به پشت سرم نگاه نمی کردم، چون حالا مطمئن بودم که همه ی سگای ولگرد اون شهر توی اون پارک جنگلی جمع شدن و دنبال ما می دوئن... من و سیاوش می دوئیدیم و هر دومون فقط به یه چیز فکر می کردیم...

یادداشت‌های مرتبط به نمایشنامه زنی که تابستان گذشته رسید