بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مرا به خواب هایت ببر ماریه! (مجموعه داستان)

مرا به خواب هایت ببر ماریه! (مجموعه داستان)

مرا به خواب هایت ببر ماریه! (مجموعه داستان)

2.3
8 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

21

خواهم خواند

4

یادداشت‌های مرتبط به مرا به خواب هایت ببر ماریه! (مجموعه داستان)

            #مرا_به_خواب‌هایت_ببر_ماریه! اولین داستان کوتاه، از این مجموعه است. قصه‌ای متفاوت و زبان عالی. دختری که روزهایش از شب شروع می‌شد و شب‌هایش از روز ما! که عرق این و جوشانده آن و ریشه چنین و شکوفه چنان هم او را از خواب‌هایش جدا نکرد.
.
داستان دوم، قصه زندگی‌های چند دوست متأهل و مشکلات هر سه جفت است. استفاده از چند منِ راوی که تغییرشان حساب‌شده و با تکرار جمله راوی قبلی از زاویه دید راوی جدید است.
.
داستان سوم، قصه ترنج است که شبانه و به‌قصد، سوار ماشین مردی غریبه می‌شود که او را به‌جای مکانی که انتظارش را دارد، به شام دعوت می‌کند. به یک جگرکی. صحبت‌هایشان کش می‌آید و انتهایش قابل تأمل...
.
داستان چهارم، در سرما و رعد و برق و برف و باد و یخبندان مسیر کوهنوردی می‌چرخد. راهنمایی که دارد با گروهش یکی‌به‌دو می‌کند تا کوله‌های‌شان را سبک کنند برای عبور از پل.
.
داستان پنجم، خوابی است که پریا برای حسام دیده است. جان‌به‌لب‌کردن حسام به‌وسیله خرافه، و حرفِ از پیش حساب‌شده و نقشه از قبل ریخته. شگفت داستانیِ عالی.
.
داستان ششم، شک زنی است نسبت به همسرش که استاد دانشگاه است و موبایلش زیاد زنگ می‌خورد و پیام می‌آید و شاگردهای دختر دارد و همکار خانم.
.
داستان هفتم، پر از تعلیق است. قصه جنازه‌ای عریان که در جوی بزرگ خیابان با آب می‌رود و مدیر مدرسه‌ای که شاکی‌ست از معلم زیردستش.
.
داستان هشتم، در هیئتی می‌گردد که حاج‌طاهر علَم‌ش را برپا کرده و پنج‌سال پیش خبطی کرده و حالا می‌شنود: "آقا خدمه اینجوری نمی‌خوان..."
.
داستان نهم، از حریر شروع می‌شود که بر تخت بیمارستان خوابیده و همسرش پیمان رسیده و باخبر شده از ام‌اس حریر...
.
داستان دهم، در محوطه ایستگاه اتوبوس است که یک زوج منتظر اتوبوس بعدی‌اند. اتوبوسی که قرار است آن‌ها را از شهری که برای‌شان تلخ و سخت گذشته، نجات دهد.
.
داستان یازدهم، توصیه زنی است به روشنک برای طلاق. با فضاسازی و فعل و کنش جذاب و ملموس.
.
داستان دوازدهم، قصه و زبان و پرداخت متفاوت دارد. حتی نام شخصیت‌ها که آرتا می‌گوید پدر مرده و راست نمی‌گوید و آرشام می‌گوید پدر نمرده و آسایا مدام ضجه می‌زند و آلاو که: "آروس بمیر!"
.
داستان سیزدهم، قصه زنی است که زیر برف، نشسته کنار ضریح و با لهجه قشنگ مشهدی، از سیاه‌بختی‌اش می‌گوید به آقا و...
.
داستان آخر، فصل چیدن سیب‌های سیاه است، به رنگ ذغال و گشتن پی علت؛ شاید به جرم عطر سیب‌ها، سیب‌هایی که عطرش برابر همه سیب‌های عالم بود...