آخرین رویا

آخرین رویا

آخرین رویا

1.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

تابلویی پر از خون و وحشت به دیوار آویزان است، به آن خیره شده ام. تئو می بیند و فورا از آن می گذرد، طوری که متوجه می شوم و دنبال اش می روم. می گوید: علاقه ای به دیدن بدبختی و فاجعه روی دیوار و بوم نقاشی ندارم. حتما باید ترسیم اش کنند تا ببینند و بفهمند؟ و دست اش را مشت می کند. عصبانیت و تلخی رنگ صدایش را عوض کرده. می گوید: همه جا همین است. فقط کافی است رویت را برگردانی. برای من دیگر خسته کننده شده. چشم هایم خسته اند. تازه از یکی از مسافرت هایش برگشته. تند می رود انگار می خواهد خودش را از موزه بیرون بیندازد. قدم هایم را با او همانگ می کنم و می گویم: اینها هدفشان سیاسی یا انسانی است. بدون اینکه برگردد، می گوید: این را می فهمم. می گویم؛ و هرکسی جرئت ابراز آن را ندارد. -این را به من نگو. رنگ صدایش دائم تیره و تیره تر می شود. می گوید: کاش، به جای کشیدن این خط ها، کار می کردند. بهتر نبود؟

یادداشت‌های مرتبط به آخرین رویا