عدل الحاقی

عدل الحاقی

عدل الحاقی

آن لکی و 1 نفر دیگر
3.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

2

به سادگی محاسبات لازم را انجام دادم. حتی اگر تمام لباس هایم را هم از تن بیرون می آوردم و آن ها را به هم گره می زدم، طول شان بیش از پنج و هفت دهم متر نمی شد. زائده ی شیشه ای در نقطه ای پنهان از دید به سطح زیرین پل وصل بود. دریغ از کوچک ترین دستاویزی که سیواردن بتواند با کمک آن خود را بالا بکشد. استحکام زائده ی های رنگی به اندازه ی خود پل نبود-برآورد می کردم که مارپیچ قرمز ظرف سه الی هفت ثانیه وزن سیواردن بشکند. گرچه این برآورد دقیق نبود، ولی شکی نبود که اگر دنبال کمک برون، وقتی برخواهم گشت که دیگر دیر شده است. اعماق پرتگاه همچون گذشته زیر لایه ای از ابر پنهان بود. قطر لوله های کف پرتگاه ناچیز بود-چه بسا کوچک تر از پهنای دو دست به پلو گشاده و عمق شان دقیقا برعکس سیواردن با آخرین رمق و نفسی است که برایش باقی مانده بود صدا زد: «برک...می توانی کمکم کنی؟» خوب، دست کم از «کمکم کن!» بهتر بود. پرسیدم: «به من اعتماد داری؟»

یادداشت‌های مرتبط به عدل الحاقی