ببینم نبض تان می زند؟! مجموعه داستان
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
شب یا کوتاه کوتاه است یا طولانی. حد وسط ندارد. هم چنان که دردها از تاریکی استفاده می کنند و بر سر آدم هوار می شوند، عشق هم خروار خروار بر سر ْآدم می ریزد. صبح، زمان جدایی، اندوه سمجی روی گونه ها، درون چشم ها خوابیده بود. حزنش را می شد لمس کرد. از هر فرصتی برای نگاه کردن به من استفاده می کرد. کم کم می ترسیدم. معنای این چیزها را نمی فهمیدم. حالت چشم ها میل شدیدی به گریه داشت.
یادداشتها