معرفی کتاب دوست اندلسی اثر الکساندر سودربرگ مترجم ارنواز صفری

در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
وقتی در بیمارستان محل کارش بود ،به ندرت برای کارهای دیگر زمان داشت. علاو بر این،از نوشیدن قهوه با همکارانش لذت نمی برد.معذب بود.خجالتی نبود،احتمالا چیزی سر جایش نبود،چیزی که او را از تعامل و معاشرت با دیگران هنگام نوشیدن قهوه منع می کرد. در حقیقت برای خدمت به بیماران آنجا بود،نه به دلیل ترس از خدا یا علاقه به مراقبت از دیگران.در بیمارستان کار می کرد پس می توانست با آنها صحبت کند و باهاشان وقت بگذارند. آنها چون بیمار بودند آنجا بودند که یعنی در حقیقت خودشان بودند.به ندرت بیماری حرف غیر معمولی می زد،مگر اینکه در حال بهبود بود و این زمانی بود که او آن ها را رها می کرد و آن ها هم او را.شاید در درجه ی اول همین امر موجب شده بود صوفی این شغل را برای خودش انتخاب کند.آیا او با بدبختی دیگران زندگی می کرد؟شاید،اما در واقع این حس را نسبت به کاری که انجام میداد نداشت.بیشتر به نظر می رسید وابسته بود وابسته به صداقت افراد دیگر،وابسته به بی نقاب بودنشان،وابسته به شانس دیدن بارقه هایی از درخشش درونی افراد در حال حاضر و پس از آن و وقتی آن اتفاق رخ می داد بیماران به افراد محبوب او در بخش تبدیل می شدند.شخصیت های محبوب او اغلب افراد با شکوهی بودند.
یادداشتها