چشمه ی بی خرد و گل زیبا
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
چشمة بی خرد بعد از سال ها ماندن در دل کوه از لابه لای سنگ جوشید و بیرون زد. به او گفته بودند که باید از دشت بگذرد و خود می دانست که تازه شروع کار است و او باید از هر راهی که بتواند خودش را به دریا برساند، کمی پیش تر گل زیبایی دید و مات و مبهوت این زیبایی شد. از قدیمی ها شنیده بود که گل برای شادابی به آب و آفتاب نیاز دارد. پنداری گل هم منتظر چشمه بود؛ از راه که رسید خنکای وجودش را به پای او ریخت. بیش تر به دور پایش پیچید، چشمه در پای گل به پیچ و تاب خود ادامه داد تا آب در آن قطعه زمین گود به دور گل بالا و بالاتر آمد، ساعتی بعد دیگر از گل اثری نمانده بود. آن چه که دیده می شد ماندابی بود به جامانده از جویبار کوچکی که پیش از آن در آن وجود نداشت و خیال گلی که دیگر دیده نمی شد.