مارتین پبل
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
8
خواهم خواند
2
توضیحات
«مارتین پبل» شاد نبود. یک چیز نسبتا غیرعادی دربارة او وجود داشت. در مواقعی که اصلا انتظارش را نداشت مرتب سرخ می شد. هیچ کس نتوانسته بود علت سرخ شدن او را کشف کند. کم کم مارتین پبل از دوستانش فاصله گرفت. زیرا دوست نداشت آنها به صورت او نگاه کنند. روزی او با پسری به نام «رودی راکت» آشنا شد. رودی راکت هم مدام عطسه می کرد و این موضوع زندگی را به او سخت می کرد. آنها با هم دوست شدند. رودی راکت یک ویولونیست فوق العاده بود و برای مارتین پبل آهنگ می زد. مارتین پبل هم فنون ورزش را به او یاد می داد و آنها دوستان صمیمی شده بودند و روزهای خوشی را کنار هم می گذراندند تا این که یک روز که مارتین پبل از سفر چندروزة خود برگشت، متوجه شد که رودی راکت از آنجا رفته است. بعد از سال ها دوری، وقتی که آنها مردی بالغ شده بودند، دوباره یکدیگر را دیدند و تا آخر عمر به دوستی خود ادامه دادند.
یادداشتها