صدای گوشخراشی از همان نزدیکی ها به گوش رسید. صدای زنگ در تمام خانه پیچید، یعنی راز شاهدخت بودن الویرا بر ملا شده بود؟ دسته در را فشار داد و در باز شد... آقا معلم بود.اوا عاشق کتاب خواندن است. وقتی کتاب می خواند تبدیل میشود به الویرا، برای همین دلش میخواهد برود و برای همیشه توی یک کتاب زندگی کند. مادرش نوازنده ی معروعی است. اوا خیال میکند پدر و مادرش  حواسشان به خودشان پرت است؛ آن قدر که حتی اگر او خودش رادر کتابی گم و گور کند هم متوجه نخواهند شد.جوریس برایش تعریف میکند که از یک کتاب بیرون آمده.یعنی این ماجرا اتفاقی است؟یعنی پیدا شدن جوریس ربطی به آرزوی الویرا دارد؟ ناگهان، اوا درگیر ماجرایی میشود که حتی الویرا، شخصیت افسانه اش هم خوابش را نمی دید؛ از آن جور ماجراهایی که فقط مخصوص دوست های صمیمی است. در این مسیر اوا یاد میگیرد پرواز کند، دوست پیدا کند و خواسته هایش را با پدرش در میان بگذارد.