اشک جمعه
در حال خواندن
0
خواندهام
3
خواهم خواند
0
توضیحات
چند خیابان مانده بود تا به مسجد برسم انگار مردم هم ترسشان را گذاسته بودند کنار و آمده بودند بیرون چند نفری با عکس کوچکی در دست نزدیکم آمدند:خانم شما صبح میدان ژاله بودید؟ وقتی جواب مثبتم را شنیدند عکس ها را جلوی چشمهایم گرفتند و با نگرانی پرسیدند شما این خانم را دیده اید؟ شما این مرد را توی تظاهرات ندیده اید؟ پسرم است تا پانزده ساله شده پیراهن آبی تنش بود و شلوار لی به نظرتان آشنا نمی آید؟ به چشم هایشان نگاه کردم هم به چشم های کسانی که توی عکس بودند و هم به چشم های گران و پر از سوال کسانی که عکس ها در دست هایشان بود. سری تکان دادم هیچ چیز یادم نبود جز صدای تیر و صدای شعار و صدای جیغ!