خرگوش های سفالی
در حال خواندن
0
خواندهام
13
خواهم خواند
1
توضیحات
در یک تعطیلات بهاری، زندگی امیلیا آلبرایت برای همیشه تغییر می کند. امیلیا دلش می خواهد مثل همه ی همکلاسی هایش، تعطیلات را در فلوریدا باشد و خوش بگذراند اما پدرش که استاد ادبیاتی بداخلاق است، حوصله فلوریدا را ندارد. او که در خانه تنها مانده است به کارگاه سفالگری می رود و آنجا با کیسی آشنا می شود. یک روز کیسی زنی را به او نشان می دهد و می گوید که این زن نشانه ای است از طرف مادر امیلیاکه ده سال پیش به دلیل سرطان فوت کرده. آن ها به جستوجوی این علامت می روند و در این راه چیزهای زیادی می فهمند...