داستانی رئال درباره پسری که با پرت شدن از کوه پاش لنگ میزنه و ماجرای به دکتر بردن اون.
به نوستالژی دهه شصتی هم میشه.
پدر حاضر نمیسه پسرش رو دست دکترها بسپاره. کار پسر تو تابستون برای درآوردن هزینه عمل پای خودش
کتاب برای نوجوونا مناسب و هالیه و برای بزرگترها هم یه نوستالژی از زندگی واقعی

        

          من عاشق شدم
خیلی زیبا بود 
اولش خیلی جالب نبود
ولی در اخر خیلی خیلی زیبا شد❤
        

          فکر کنم این کتاب را وقتی دبستان بودم خوندم. خیلی باهاش حال نکردم. نمیدونم چرا داستان‌های بچه‌ها توی ایران رئالیستی است. شاید برای همینه که الان توی بزرگسالیه که علاقه‌مند و دیوانه داستان‌های فانتزی شدم!
        

          من دیروز این کتاب رو تموم کردم.من با قلم نویسنده مشکل داشتم و خیلی دلم میخواست ویرایش بزنم ولی خب به این علت میتونه باشه چون واسه ۴۷ سال پیشه و کلاً قدیمیه.کلمات کهن رو میتونستید تو کتاب مشاهده کنید از اون کلمه ها که زیاد الان دیگه شنیده نمیشه.اگر قلم نویسنده رو بذاریم کنار،داستان جالبی داشت و نکات آموزنده ی زیادی رو به آدم یاد میداد که واقعا رو من خیلی تاثیر گذاشت.دومین چیزی که باهاش مشکل داشتم این بود که هیچ توصیف زیادی از شخصیت ها نشده بود و آدم نمی تونست تصور کنه.با این حال فضای داستات خیلی به دلم نشست،اون فضای کوهستانی.چند تا پیشنهاد واسه مطالعه دارم:اول اینکه صوتی گوش کنید خیلی بیشتر لذت می برید،دوم اینکه خلاصه ی پشت کتاب رو نخونید چون تا پایانش رو واستون اسپویل می کنه.
        

          هر شخص یا گروهی که برای فتح غاری که در دامنه کوه خورشید هست رفته سالم برنگشته. مردم دِه می‌گویند این غار طلسم شده و فتح نشدنیست. ولی پدربزرگِ احمد می‌گوید اینها همش حرفه و کوه خورشید هم مثل همه کوه‌هاست. هیچ غاری فتح‌نشدنی نیست‌‌. همین سخنان پدربزرگ، احمد نوجوان را قلقلک می‌دهد تا کار نشدنی را شدنی کند و به جنگ کوه خورشید برو. اما این کار به همین سادگی ها هم نیست....
ناصر ایرانی در سختون، قصه تلاش و سختکوشی را حتی در سخت‌ترین شرایط برای نوجوانان با قصه نوجوانی از جنس خودشان روایت می‌کند....
.
حس کتاب خوب بود! حرفشم خوب بود.. کلا خوب بود...
ولی خدا توش خیلی مستتر بود...