بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

افسانه محبت

افسانه محبت

افسانه محبت

صمد بهرنگی و 1 نفر دیگر
3.3
3 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

0

در این قصه، پادشاهی است که دختری شش ـ هفت ساله و نوکری به نام "قوچ علی" دارد. روزی "قوچ علی"، به دختر پادشاه، اظهار علاقه کرده، اما با عصبانیت دختر، مواجه می شود. سال ها می گذرد تا این که زمانی که دختر در حال شنا کردن در استخر شیر بوده، کبوتری او را می بیند و عشق خود را به دختر، ابراز می کند. دختر می گوید: من که نمی توانم عشق یک کبوتر را قبول کنم. اگر عاشق حقیقی هستی از جلدت بیرون بیا تا من هم تو را تماشا کنم. کبوتر در قبال انجام این کار از دختر می خواهد که خوابش را به او هدیه کند، سپس پرواز می کند. دختر از آن به بعد، خوابش نمی برد و پادشاه از حکیم شهر، کمک می خواهد. حکیم، تنها علاج او را "افسانه ی محبت" می داند و می گوید: "باید شب ها کسی بالای سر دختر، "افسانه ی محبت" بگوید تا خوب شود و بتواند بخوابد" و....

یادداشت‌های مرتبط به افسانه محبت