جکی سنجابه تمام روز را به تفریح و بازیگوشی سپری می کرد. او حریصانه به فندق و گردوهایی که پسرعمویش سنجاب قرمزه و سنجاب راه راه برای زمستان جمع کرده اند، چشم طمع دوخته بود.
اما روزی از روزها، روزگار خوش و راحت این دوست دم پشمالوی ما به پایان رسید. زمانی که راسوی بدجنس را جلوی خانه اش دید، آه از نهادش برآمد. جکی که چاره ای جز فرار نداشت، هر ترفندی را که بلد بود، به کار گرفت.
تورنتون برجیس با زبان شیوا و دلنشین بار دیگر مهارت داستان سرایی اش را در این کتاب به نمایش گذاشته و خوانندگان جوان را به دنیای جنگل سبز و مرغزار سبز می برد. به این وسیله مطالب زیادی درباره طبیعت و عشق ورزیدن به حیوانات را به آنها یاد می دهد.