لیست‌های کتاب

مرشد و مارگاریتانازنینیادداشت های زیر زمینی

سخت ترین کار جهان بعد از کار در معدن!!

5 کتاب

سلام!! چند وقت پیش شنیدم که یک خانم کتابداری میگفت :همون طور که ایرانی ها در شعر گفتن مهارت دارند روسی ها در داستان نویسی مهارت دارند امکان نداره شما کتابخوان یا حتی طرفدار کتاب باشید و اسم کتاب های روسی را نشنیده باشید ، برای من خوندن کتاب های روسی بشدت سخته، مخصوصا الان که بیشتر عاشق ادبیات فارسی و رمان های ایرانی شدم و بیشتر کتاب های ایرانی میخونم بیشتر از قبل سراغ کتاب های روسی رفتن برام سخت شده . قبلا یکسری کتاب از ادبیات روسی خوندم ،اما بازهم دیگر کتاب ها را ترجیح میدهم البته شاید مشکل از من بود و من از کتاب های سنگین شروع کردم . اما سوالتون اینکه که چرا کتاب های روسی انقدر خوندنش برای من سخته ؟ مثلا من واقعی اذیت میشدم بعضی وقت های فقط دو صفحه داره توصیف میکنه بعضی وقت اصلا نمیفهم چی شد !چرا انقدر اسم ها سخته؟ اسم های شبیه به همه ؟ و جالبیش اینکه قبلا با اینکه کم میفهمیدمش اما میخوندم . اما الان دیگه جز کتاب های ایرانی هیچ کتاب را نمیتونم بخونم و کتاب های ایرانی بشدت من را بد عادت کردن مثلا یک کتاب ایرانی ۳۰۰ صفحه ای را میتونم توی دو روز بخونم اما یک رمان ۵۰ صفحه ای روسی را توی یک هفته ! خلاصه شما بگید کتاب های روسی برای شما چطوری اند ؟ و چطوری شروع به خوندن کتاب های روسی کردید ؟

1

بادبادک بازآتش بدون دودجای خالی سلوچ

اطلاعیه یک نفر گم شده است

7 کتاب

اگر چند سال پیش به من میگفتن کتاب ها جادویی هستند باور نمیکردم اما الان خودم جزوه کسانی هستم که با قدرت و با صدای بلند میگم کتاب ها جادویی هستند تاحالا شده موقع خوندن یه کتاب باشد و یه لحظه به خودتون بیاد و یک لحظه دور و بر خودتون را نگاه کنید بگید من کجام ؟ یا شاید از این حرفا میدونید نمیتونم درست اون حس را توصیف کنم باید فقط حسش کرده باشی تا بفهمی و از همه سخت تر و بد تره زمانی هست که وقتی به خودت میای که دیگه هیچ کلمه ای روی کتاب نیست و این خبر آور یه افسردگی یک هفته ای (شاید بیشتر و شاید کمتر ) است من که واقعا بعد از این حس تا یک هفته نمیتونم یه کتاب جدید بخونم شاید مسخره باشه ولی چند تا صفحه قبل از پایان کتابی که دارم میخونم و خیلی دوسش دارم را علامت میزنم تا اگر غرق شدم به خودم بیام من با کتابم هام بزرگ ترین سفر های را کردم با چشمای خودم شاهد اتفاق های بزرگ بودم شاهد حس کردن سرما در اوج گرما شاهد قدم زدن توی نیویورک در حالی که در تختم دراز کشیده بودم شاهد لمس کردن قطرات باران روی صورتم در حالی که زیر سایه بانی در خشک ترین قسمت دنیا نشسته بودم خلاصه این لیست کتاب هایی هست که تکیه ای بزرگ از روح من درونشان جا مانده (من هرچقدر که کتاب بخونم جایگاه این کتاب ها در قلبم یه چیز دیگه است ) همیشه حسم نسبت به کتاب هام این بود که نگین قدیمه را بازسازی میکنه و یه ادم بهتره را میسازه تکیه از نگین قبلی جا می مونه و یک نگین جدید ساخته میشه حالا بعضی کتاب ها بیشتر وبعضی کتاب ها کمتر شما چی ؟ شما توی کدوم کتاب ها گم شده اید؟

130