انتقام در ادبیات؛ از کینههای شخصی تا عدالتخواهی
24 کتاب
انتقام، نخستین فریادِ انسانِ به خاک افتاده است.
نفسی است که در سینه میگندد، خونی است که در رگها میجوشد، و کتابها، آیینههای شکستهایاند که این زهرِ مقدس را بازمیتابانند. از تراژدیهای یونان باستان تا زیرزمینهای تاریک رمانهای نوآر، کلمات، خنجرهایی بودهاند که نویسندگان به دستِ شخصیتها میدادند تا قصهاش را در پهلوی دشمن فروبَرند.
"انتقام، هنرِ صبر است،
باید طعمه را چنان به درون کشید که خود، زنجیرهایش را ببوسد."
—کنت مونتکریستو
اما ادبیات به ما میآموزد: هیچ خونی بیکیفر نمیریزد.
هملت در برکهای از جسدهای بیگناه غرق میشود.
مدهآ، در آتشِ تنهاییِ خود میسوزد.
و حتی کنتِ باشکوه، در اوج پیروزی، پوچیِ پیروزی بر زخمهای کهن را فریاد میزند.
"انتقام، مارِ دوسرهای است که هم دشمن را میکشد، هم انتقامگیرنده را میگزد."
پایانِ خونینِ هر داستانِ انتقام، آغازِ پرسشی ابدی است:
"آیا وقتی تیغِ انتقام فرومیروید،
زخمِ کهنه التیام مییابد؟
یا تنها خونِ تازهای بر زمین میریزد
که نقشِ خنجرِ بعدی را ترسیم کند؟"