یادداشت‌های faeze borjalizade (2)

            رمانی که نمیتوانی یک نفس پایش بنشینی. بغض ،خشم،تردید و شک امانت را میبرد و مجبور میشوی کتاب را کنار بگذاری،قدم بزنی،چندین بار نفس عمیق بکشی و بارها پیش می آید از خودت و حتی دیگران میپرسی: یعنی ماهم اینگونه ایم؟ اینقدر نمک به حرام؟اینقدر فراموشکار ؟یعنی ما هم ممکن است رنگ عوض کنیم؟آخر چطور می شود؟!...بعد هزاران البته و اما و اگر در ذهنت می آید که خیالت را تخت کند که بدانی جایگاهت خوب است و قائم، اما همان لحظه به این می اندیشی که شاید تمام نااهلان هم روزی همینقدر به خود و خوب بودنشان ایمان داشتن! و این داستان تکراری بهت و باور است تا پایان کتاب...
نویسنده با تمام ظرافت های ادبی و حفظ امانت در تاریخ شما را به نبرد با نفسانیات می کشاند، شما را در کشاکش حوادث تلخ و شیرین،در باریک ترین مرز میان ظلم و عدل،ایمان‌ و‌ کفر همراه میکند،هر آینه  از خود میپرسید اگر من بودم چه میکردم ؟!....و در پایان ما را با حقیقت تلخ بندگی ابلیس درون تنها میگذارد ...

و به راستی اینک ماییم و وحشت دنیای بی علی ....