یادداشتهای رستگار (3)
1403/7/15
تلاش و سرسختی لیلا، ایستادگی او در برابر مشکلات و حرف ها خیره کننده است. گمان می کردم بشکند، همرنگ جماعت بشود و از او فقط پوسته ای توخالی باقی بماند، کما اینکه در مواردی همین اتفاق افتاد. منتظر بودم وقتی در های امید یک به یک به رویش بسته می شد، توصیه های مردم منفعت طلب در گوشش بپیچد و شخصیت اعظم در وجودش پرورش یابد و قضاوت های جامعه بیمارگونه عاقبت او را هم مانند افراد دیگر در خود حل کند. پشت کردن ارسلان ، ورطه ی ناامیدی من برای لیلا بود ولی برای لیلا ماشه ای بود که تیر عصیان و سرکشی اش رها شود و در برابر ظلمی که او را به این مرحله رسانده است قد علم کند. لیلا سردرگم میان هویت خود و اعظم می چرخد. اما از نظرم وقتی هم که با لباس های اعظم شمشیر آخته را به دست می گیرد، هنوز لیلا دختر ادریس است و به اصل خویش بازگشته است.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
4
1403/6/18
3.6
10
خواندن این کتاب برای من مانند دیدن یک فیلم بود. احساسات و افکار شخصیت ها به خوبی باورپذیر بودند و باعث همراهی ذهن انسان با خودشان می شدند. در ابتدا فکر می کردم شاید تعلیق زنده یا مرده بودن الی مدت بیشتری طول بکشد و زمانی که نویسنده سریعا سرنوشتش را مشخص کرد جا خوردم. حتی فکر کردم کشش داستان کم خواهد شد و یکنواخت و حوصله سربر شود. اما وقتی از زبان دیگر اشخاص مثل قاتل و مقتول روایت شد، کتاب توانایی سرگرم کردن مخاطب را دوباره نشان داد. برای من اولین اثری بود که اینقدر دقیق به حالات روحی دیگر افراد درگیر در قتل پرداخته شده بود و گره خود معما به آسانی باز می شد البته فکر می کنم رابطه بین هانا و مادرش جای پردازش بیشتری به دلیل شباهت اتفاقات زندگی او و نوئل داشت. صفحات آمیخته به احساسات متناقضی مثل اندوه و امید بودند ولی در پایان عصبانیت و غم بیشتر از دیگران در ذهن من حک شد. فکر می کنم برای کسانی که به ژانر جنایی علاقه مند هستند تجربه تازه ای است که از سمت و سوی دیگری به این ماجراها چشم بدوزند.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1