یادداشت‌های غزل✨ (6)

غزل✨

3 روز پیش

            کتاب خوب و دوست داشتنی بود، با اینکه این نسخه نشر افق کوتاه شده بود اما به روایت کلی آسیب نزده بود و تقریبا ساختار داستان حفظ شده بود.
اما در مورد کتاب باید بگم که موضوع به شدت جذاب و جدیدی داره و تقابل خیر رو شر به شکل کاملا متفاوتی نشون میده که این موضوع به معنی ذهن خلاق نویسنده است.
ولی به نظرم کتاب میتونست جذاب تر باشه و کشش بیشتری داشته باشه، به طوری که اواسط کتاب یه سردی و بی رغبتی نسبت به خوندنش  باعث شد که یه چند روزی ازش دور بشم. 
خلاصه کتاب رو ادامه دادم و فصل آخر به نظرم خیلی جذاب تر از فصل های دیگه بود، چون به تموم سوالاتی که در طی داستان برام پیش اومده بود جواب داده بود.
به نظرم یکی از نقاط ضعف کتاب این بود که ما از شخصیت ها اطلاعات کمی داشتیم و ای کاش یکم بیشتر شخصیت های کتاب  و گذشته اشون رو می‌شناختیم تا راحت تر باهاشون ارتباط بگیریم، هر چند که امکان داره تو متن اصلی این ضعف وجود نداشته باشه...
یه موضوع دیگه ای که در مورد این کتاب دوست داشتم(و باعث شد که به جای ۲ ستاره بهش ۳ ستاره بدم) جنبه روانشناختی کتاب بود که بنظرم خیلی واضح داشت موضوعاتی مثل بعضی از گرایشات انسان و قسمت تاریک وجود رو به زیبایی نشون می‌داد.
پ.ن: در رابطه قسمتی که گفتم کاش یکم بیشتر در مورد شخصیت ها اطلاع داشتیم، اینو بگم که شخصیت های اصلی کتاب یعنی دکتر جکیل و آقای هاید از این قاعده مستثنی هستن و منظورم بیشتر شناخت شخصیت های دیگه داستانه.👀🫶🏻
          
غزل✨

5 روز پیش

شک شدم، سر
            شک شدم، سردرگمم و احساس نفرت و خشم دارم ولی همچنان لذت داره تو کل وجودم رخنه می‌کنه...
دلم میخواد برم کینگ رو بغل کنم و بگم مرد تو فوق العاده ای. جدی چطور میتونی همچین ایده نابی داشته باشی؟ چطور میتونی داستانو انقد خوب شرح بدی که من فکر کنم تو خونه لوئیس کرید پزشک تو لودلو مشغول صبحونه خوردن با خانواده اشم؟
از یه طرف هم دلم ازش پره برای توضیحات بی مورد زیاد، طوری که بعضی جاها حوصله ام سر می‌رفت.
خب من کتاب ژانر وحشت زیاد نخوندم و همون چند تایی هم که خوندم خیلی برام جذاب نبود. ولی نگم از غبرستان حیوانات خانگی، هیچ وقت فکر نمی‌کردم که یه کتاب ترسناک انقدر بتونه احساساتم رو در گیر کنه. بعضی جاها به معنای واقعی کلمه عصبانی، خوشحال، نگران و وحشت زده می‌شدم.
و این کتاب  خیلی واضح در گوشم فریاد زد که باید یسری چیزا رو رها کرد، رها کرد و صبر کرد تا زمان اندوه از دست دادنش رو از بین ببره.
همونطور که روی جلد کتاب نوشته:
گاهی مرده بهتر است همان مرده بماند...

          
غزل✨

1403/03/06

            این کتاب رو خیلی وقت پیش خونده بودم و خب خیلی  یهویی به دلم افتاد که یه یادداشت براش بنویسم...
کتاب کلا نثر روانی داره و اصلا سخت خوان نیست.ترجمه هم خوب بود،که البته ترجمه های مختلفی داره و ترجمهٔ نشر میلکان ترجمه قابل قبولیه.
اسم شخصیت اصلی کتاب هولدن کالفیلده(چقدرم من این بشرو دوست دارم😁) و داستان حول محور هولدن و زندگیش می چرخه ، یه زندگی کاملا تینیجری. مثل جوونای دیگه. برای همین هم به نظرم کسی که دیگه سن و سالی ازش گذشته و به قول معروف دورهٔ جوونیش  به سر اومده شاید خیلی با کتاب انس نگیره‌.
ولی من خودم کتاب رو به خاطر شخصیت اصلیش و اینکه دغدغه های یک جوون رو نشون میده دوست داشتم . البته اینم بگم که ما خیلی جاها داریم افکار شخصیت اصلی کتاب رو می‌خونیم و منم این موضوع رو دوست داشتم ولی یک نواخت بودن داستان واقعا گاهی حوصله سربر می شد.
حالا آیا با نخوندن این کتاب چیزی از دست میدین؟ قطعا نه.
آیا لایق اون همه نظرات ضد و نقیض هستش؟ به نظر من بازم نه.
ولی در کل ارزش یه بار خوندن و قدم زدن تو خیابون های نیویورک همراه هولدن رو داره....