یادداشت‌های سامان (243)

سامان

سامان

دیروز

        ابد و یک روز

ماجرای ظلمت در نیمروز، رمان خواندنی آرتور کستلر به سرنوشت فردی به نام روباشف می‌پردازه که روزگاری خودش از چهره‌های مهم و انقلابیون اصیل محسوب می‌شده و حالا زندانی همان نظامی شده که کلی براش زحمت کشیده. همان اصطلاح معروف بلعیده شدن انقلابیون توسط انقلاب یا انقلاب فرزندان خود را می‌خورد. پس از کابوس دستگیری که گریبانگیر روباشف شده بود،بالاخره او دستگیر میشه و به زندان می‌افته.در زندان ما سه جلسه بازجویی داریم و در نهایت در فصل انتهایی اعلام حکم. در طول زندان روباشف رو میاره به خاطرات خودش. اینکه چه اقداماتی برای حزب کرده و چه حق‌هایی رو ناحق. چه انسان‌هایی رو له کرده و در راستای ایدئولوژی چه ستم‌هایی که کرده. فضای زندان و انفرادی این فرصت رو بهش میده که به گذشته خودش رجوع کنه و در این بین مخاطب هم با شخصیت او بیشتر و بهتر آشنا میشه. ترسیم فضای سرد و خفقان آور زندان از نکات مثبت مهم کتاب شمرده میشه. به طور کلی ترکیب قلم قوی نویسنده با تجریه زیسته او، معمولا به نتیجه درخشانی منجر میشه. خود کستلر در زندگی شخصی‌اش دوره ای درگیر زندان و انفرادی بوده و تونسته از این تجربه هولناک در نگارش این داستان استفاده کامل رو ببره. جلسات بازجویی توسط همکاران سابق خودش انجام میشه.اول ایوانف و سپس گلتکین. مباحث مختلفی مورد بحث قرار میگیره و صرفا اینطور نیست که اتهاماتی رو به روباشف نسبت بدند. مثلا در جلسه دوم مباحث جالب و تامل برانگیزی در مورد تاریخ و سیاست و سایر مسائل بین شخصیت ها گفته میشه. روند بازجویی و تغییرات حال و احوال روباشف به این شکل هست که ابتدا منکر اتهامات میشه و اینم بگم یه سری جرم‌های ناکرده بهش نسبت داده بودند اما در نهایت روباشف حتی کارهای نکرده رو هم گردن می‌گیره! مساله حائز اهمیت چرایی این مساله است.به نظرم روباشف از روزی که عضو حزب شد و عکسش کنار بزرگان به در و دیوار چسبیده بود و برو بیایی داشت و سوار اسب لجام گسیخته قدرت بود زندانی شده بود. او زندانی حزب و تفکرات پوسیده حزب شده بود. او به معنی واقعی در حزب ذوب شده بود. زندان و یک سری مسائل باعث تلنگرهایی در او شده بود اما روندی رو تغییر نداد. تلنگر ایجاد شده آنچنان قوی نبود که منجر به یک تغییر معنی دار بشه. او زمانی به زندان افتاد که در واقع قبلش زندانی شده بود. زندانی آرمانهای حزب. زندان محل تنبه او نشد. زندان محل تحول او نشد که آدمی که چنان ذوب در یک ایدئولوژی بشه ، جایی برای تحول نخواهد داشت. او به جرم های نکرده هم اعتراف کرد و به گردن گرفت ، چون می‌خواست آخرین خدمت خودش هم به حزب و انقلاب و آرمان‌هاش بکنه. او نفهمید. نه در زمانی که در قدرت بود و نه در زمانی که در کنج زندان. نفهمید، چون راه‌های فهمیدن رو بسته بود. روباشف کی بود؟چی بود؟ به نظر من بیچاره.به نظر من ترحم برانگیز. او حکم خودش رو از زمانی که به عضویت حزب در اومده بود دریافت کرده بود. ابد و یک روز....
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

26

سامان

سامان

5 روز پیش

          بعد از خواندن دو رمان، گفتم یک نمایشنامه هم از توماس برنهارد بخونم و ببینم در نمایشنامه چه میکنه و حرف حسابش چیه و آیا دنیای نمایشنامه‌هاش هم مثل رمان‌هاش همینقدر سیاهه یا نه. مخصوصا که در سال 1403 ناشران مختلف، رو به ترجمه آثار او آوردند. کتاب الیزابت دوم، آخرین نمایشنامه ایست که توماس برنهارد قبل از مرگش نوشته و امسال توسط نشر رایبد و ترجمه خوب آقای مرتضوی منتشر شده. در این نمایشنامه مهمترین شخصیت، پیرمرد 87 ساله ای به نام هرن اشتاین است که تخصص عجیبی در غر زدن داره! از اون آدمهایی است که زندگی در کنارش مستلزم صبر ایوبه و واقعا آزار دهنده است. هرن اشتاین ویژگی هایی مثل سایر شخصیت هایی داره که برنهارد در آثارش آورده. شخصیتی به غایت بدبین. ایرادگیر. و کسی است که در دنیای او همه چی سیاه و تیره است. نمایشنامه پر از مونولوگ‌های این پیرمرد پرحاشیه! است که مدام در حال غر زدن و ایراد گرفتن از همه چیزه. دو خدمتکاری هم که حضور دارند، جملاتی کوتاه در جواب برخی حرفهاش میگند اما تاثیری در روند ماجرا نداره و هرن اشتاین سوار بر اسب بدبینی و بدگویی میتازه. داستان در آپارتمان شخصی او میگذره و کل اتفاقات در عرض چند ساعت می‌گذره. قرار بر این شده که ملکه انگلستان الیزابت دوم از جلوی منزل او رد بشه و همچنین بعد از اون هم مراسم تدفین یک جواهر فروش برگزار بشه و به همین مناسبت قراره سی چهل نفر از فک و فامیل این پیرمرد به خونه‌اش بیان تا شاهد این اتفاق باشند. اگر اشتباه نکنم توی دو رمانی( بازنده و بتن) که برنهارد خوندم شخصیت ها فقیر نبودند و اتفاقا وضع مالی خوبی داشتند و پیرمرد این نمایشنامه هم به همین شکل بود و سرمایه داری ثروتمند بود. برنهارد به این معروفه که از کشورش اتریش و مردمش بدش میومده. در این نمایشنامه به وضوح و صراحتی بی پرده( از ویژگی های نثر برنهارد)، بارها و بارها در مورد کشور و مردمش از زبان هرن اشتاین نفرت پراکنی می‌کنه. اما شاید اوج این قضیه که دیگه از نفرت پراکنی خارج میشه و به یک بی‌رحمی مثال زدنی می‌انجامه، در صفحه آخر نمایشنامه هویدا میشه و برنهارد با توجه به سرانجامی که برای شخصیت‌های نمایشنامه‌اش ترسیم می‌کنه، به نوعی انتقام خودش رو از جامعه‌اش می‌گیره...برنهارد این بار هم دنیایی ترسیم می‌کنه از دید شخصیتی که شاید نهایت بدبینی و انزوا رو میخواد نشون بده.برنهارد مسیری که طی شده رو نشون نمیده، بلکه مقصد رو نشون میده.حال و روز فردی رو نشون میده که این دنیای فکری رو داره . دنیای شخصیت های برنهارد برای من یکی ترسناکه.آثار برنهارد برام مثل یک تلنگر میمونه..این بزرگترین عاملی است که در حال حاضر آثار او رو می‌خونم!
        

21

سامان

سامان

6 روز پیش

          کتاب دبلیو یا خاطره کودکی نوشته ژرژ پرک نویسنده فرانسوی است که اخیرا توسط نشر رایبد و با ترجمه روان سپهر یحیوی و  کیفیت چاپ مناسب وارد بازار کتاب ایران شده.این مجموعه کتاب‌های نشر رایبد تحت عنوان اتاق راوی، زیر نظر آقای اصغر نوری ، مترجم و نمایشنامه نویس تئاتر چاپ میشه که در واقع آقای نوری دبیر این مجموعه است.این کتاب رو میشه هم داستان دونست و هم اتوبیوگرافی خود نویسنده. در واقع هر دو رو به صورت موازی جلو میبره. کتاب از دو بخش کلی تقسیم شده. در بخش نخست علاوه بر خاطرات کودکی نویسنده ما با یک داستانی مواجه میشیم که راوی داستان هویت یک کودکی رو بهش بخشیدند و حالا اون کودک ناپدید شده. فردی مرموز راوی رو پیدا می‌کنه و قضیه رو برای او تعریف می‌کنه. بخش دوم کتاب هم از دو قسمت موازی تقسیم شده. یک قسمت که باز خاطرات نویسنده است که در بخش‌های چند صفحه‌ای می‌خونیم و قسمت دیگر که در واقع داستان محسوب میشه و زاده تخیل نویسنده است ما با جزیره ای به اسم دبلیو آشنا می‌شیم. این جزیره قوانین سفت و سخت ورزشکاری داره.در ابتدا همه چیز عادی به نظر میرسه ولی در ادامه متوجه می‌شیم که چه قوانین ظالمانه ای وضع شده و در نهایت این جزیره که نامش دبلیو است، یک شکلی از اردوگاه های کار اجباری است که نویسنده با استفاده از تخیل خودش سعی کرده اون رو نشون بده. توصیفات این بخش و توضیحاتی در مورد قوانین به کارگیری شده برای ورزش اهالی جزیره به نظرم زیاد بود و همین باعث شد برای من قسمت دوم کتاب، کمتر دوست داشتنی باشه نسبت به بخش نخست. در ابتدای کتاب مترجم یه شرح مختصری از زندگی و آثار ژرژ پرک و اینکه کدوم آثارش در ایران ترجمه شده‌اند داده که مطالب مفید و مناسبی بود و داده‌های لازمی در مورد این نویسنده فرانسوی به مخاطب ارائه کرده. بعد از مردی که خواب است، این دومین اثری بود که از این نویسنده می‌خوندم. با ادبیات فرانسه، حالا حالاها کار دارم....
        

22

سامان

سامان

1403/12/10

          موضوع کتاب بسیار کلیدی است. همه‌ی ما در زندگی بارها و بارها دچارش شدیم و خواهیم شد. اینکه بخوایم ببخشیم یا بخوایم بخشیده بشیم. در هر دو سوی ماجرا ایستادیم و به فراخور موقعیت و عوامل گوناگون تصمیمات مختلفی هم گرفتیم. به نظر من نویسندگان کتاب کاری که کردند این بوده که بخشودن رو به زیر میکروسکوپ بردند، و حالا مشاهدات خودشون رو مرقوم کردند. کتاب از ساده انگاری بحث پرهیز کرده و سعی کرده ماجرا رو از زوایای گوناگون نگاه کنه. اینکه بخشیدن چی هست، آیا همیشه مجاز هست؟چه دلایلی برای بخشیدن و چه دلایلی علیه بخشیدن وجود داره و مطالب دیگر. اینکه نویسندگان سعی کردند باعث بشند مخاطب موضوع رو عمیق‌تر و کامل‌تر ببینه بسیار ارزشمند بود.سعی شده بود اگر مطلبی گفته میشه با دلیل باشه.حالا برخی از این استدلالات میتونه مورد پذیرش باشه و برخی هم نه و برخی ما رو  به فکر فرو ببره.اگر دید کاملا مثبتی به بخشودن داشته باشیم، منظورم اینه همیشه در هر موضوعی معتقد باشیم که باید بخشید،کتاب تلنگر زننده مناسبی است....اما نیمه دوم کتاب پر از تکرار مکررات بود که به نظرم آسیب زده بود و مطالب رو خسته کننده کرده بود. جا داشت مطالب نیمه دوم کتاب، یه پیرایشی بهشون بخوره.

بخشیدن وظیفه نیست.درسته بهتره ببخشیم.ولی واقعا برخی مسائل خیلی سنگینه و به همین راحتی نمیشه گفت که ببخشید و ببخشید.خیلی از موقعیت‌ها اگر خودمون دچارش بشیم، تصمیم متفاوتی ممکنه بگیریم و با این قطعیت از بخشش حرف نزنیم.بخشیدن وظیفه فرد مورد تعرض قرار گرفته نیست،بلکه لطفی است که او میکنه. آداب طلب بخشش رو باید رعایت کنیم.متاسفانه گاهی کوچک شمردن خطای انجام شده و دیوصفت نشون دادن فردی که قربانی ماجراست در ادبیات ماها در مورد بخشیدن دیده میشه.جملات مسمومی مثل حالا چی شده مگه؟ و امثالهم، این پتانسیل رو دارند که فرد آسیب دیده ماجرا رو جریح‌تر کنه. اگر بلد نیستیم مرهم زخم باشیم،نمک روی زخم نپاشیم.
        

15

سامان

سامان

1403/12/7

7

سامان

سامان

1403/12/7

          یوسای عزیز در داستان چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟ در پس یک داستان جنایی معمایی، جامعه‌ای رو به تصویر می‌کشه که درستکاری و وظیفه شناسی پلیس عایدی نداره و مردمانی که حقیقت رو باور نمی‌کنند و به قدری غرق در بی عدالتی حاکمیت خودشون شدند که در پس هر قضیه‌ای اون تصور خودشون رو دارند و تره‌ای برای حقیقت ماجرا خورد نمی‌کنند. البته یوسا در داستان خودش چگونگی رسیدن به این نقطه رو نشون نمیده و صرفا جامعه‌ای که به این شکل در اومده رو به مخاطب میشناسونه.مخاطب ایرانی قطعا با این وضعیت آشنایی داره. فصل انتهایی کتاب که همین موارد رو نشون میده به نظرم درخشان ترین و بهترین فصل کتاب بود و یه جورایی باعث شد کلیشه ای هم نباشه. برای من این قضیه خیلی مهمتر از این بود که واقعا چه کسی پالومینو مولرو رو کشت! پالومینو بنده خدا منو ببخشه، منم ناراحت شدم وقتی صفحه اول کتاب دیدم به اون طرز فجیع کشته شده، تا یه جایی هم برام مهم بود قاتل کیه و انگیزه این قتل دهشتناک چی بوده، ولی وقتی کل داستان رو خوندم متوجه شدم یوسا میخواسته جامعه‌‌ای رو نشون بده که انگار فرقی نمی‌کنه درستکار باشی یا فاسد.این فرقی نمی‌کنه از منظر مردمان اون جامعه است. چون مردمان در ذهنشون یه چیزایی رسوب کرده که رسوب گیری این تفکرات هم کاری است بسیار سخت و شاید نشدنی.تو این شرایط که وظیفه شناسی و درستکاری ارج داده نمیشه و بدتر از اون حتی باور هم نمیشه، باید امثال لیتوما و سیلوا رو ستود که در این شرایط اسفناک حل نشدند....
        

3

سامان

سامان

1403/12/6

          تو اون کوه بلندی که سر تا پا غروره 
کشیده سر به خورشید غریب و بی عبوره 
تو تنها تکیه گاهی برای خستگی هام 
تو می دونی چی می گم 
تو گوش می دی به حرفام


هشت کوه نوشته پائولو کنیه‌تی ایتالیایی داستانی است لطیف از روابط انسانی در دل کوه‌های پر برف ایتالیا. روایت داستان آرام و با نثری ساده و روان انجام شده. کتاب از ترجمه مناسبی برخورداره و فاصله شش ساله چاپ دوم اثر با چاپ نخستش و تعداد کم ریویوهای فارسی نشان دهنده عدم اقبال مخاطب فارسی به این اثر به زعم من خواندنی است.. 

پیترو محوری‌ترین شخصیت داستان که راوی هم هست در خلال داستان زندگی خودش رو از کودکی تا بزرگسالی تعریف می‌کنه. زندگی که گره ناگسستنی با کوه و کوهنوردی داره. در دوران کودکی پدرش اصرار زیادی به کوهنوردی داره که با میل و رغبت پیترو همراه نیست. رابطه پدر و پسر یک رابطه سرد مثل کوهستان است که «سکوت» بازیگر اصلی این رابطه است. طرفین با هم کم حرف می‌زنند.این کم حرف زدن و غلبه و سایه افکندن سکوت بر کل رابطه بسیار زیبا نشون داده شده.بدون هیچ تردیدی یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات روابط انسانی همین سکوت و رد و بدل نشدن کلام افراد با همدیگه است. سکوتی که منجر به نگفتن‌های زیادی میشه. نگفتن‌هایی که شاید روزی انسان افسوسش رو بخوره و زمانی که این اتفاق بیفته راهی جز افسوس نیست و بیهوده مضری بیش از افسوس خوردن وجود نداره. رابطه پدر و پسر از جنس حداقل گفت‌و‌گو بود و احساسات زیادی در این وسط دفن شد. طرفین طبق یک قول و قرار ناگفته به این سطح از رابطه می‌رسند و نویسنده در نشون دادن این قضیه بسیار موفق عمل کرده.

البته بیشتر حجم داستان در مورد رابطه رفاقت پیترو و برونو است. رابطه‌ای که در کوهستان آغاز میشه و با فراز و نشیب‌ها و جدایی‌های ناخواسته تا آخر عمر ادامه پیدا می‌کنه. بعد از مدتی و رخ دادن اتفاقاتی طرفین تصمیم به ساخت یک خانه در دل کوه می‌گیرند.خانه ای که رابطه آنها را مستحکم‌تر می‌کنه. اساسا « رفاقت» در داستان کنیه‌تی نقش پررنگی داره. رفاقتی که مثل خود کوهنوردی آرام آرام شکل می‌گیره و بارها و بارها در سنین مختلف دو طرف به هم رجوع می‌کنند. داستان رو میشه از ابعاد گوناگون نگاه کرد ولی یکی از مهم‌ترین مسائل ستایش رفاقت و دوستی است.رفاقتی که بعضا به گمشده‌ای در زندگی تبدیل میشه و جای خالی‌اش بدجور حس میشه و اذیت می‌کنه.

کوه‌ها در داستان نقش مهمی دارند. جدای از حضور همیشگی در فضای داستان، جایی در داستان به نقل از افسانه‌ای قدیمی فلسفه هشت کوه تعریف میشه.طبق این افسانه قدیمی، در مرکز زمین کوه بلندی به نام سومرو قرار گرفته و اطرافش با هشت کوه که توسط هشت دریا جدا شده احاطه شده.در ادامه سوال مهمی مطرح میشه: چه کسی بیشتر آموخته، آنکه به همه هشت کوه رفته یا آنکه به قله‌ی سومرو رسیده؟ پیترو و برونو هر کدومشون، یک طرف این سوال قرار می‌گیرند و مسیری رو طی می‌کنند و شاید نویسنده به توجه به سرانجام شخصیت‌ها، روش انتخایی پیوتر رو مناسبتر دونسته. فکر کردن به این سوال میتونه سوغاتی این اثر برای مخاطب باشه.

هشت کوه داستانی است که هیجان و نقطه اوجی نداره و با یک ریتم آرام روایت میشه.پس انتظار یک داستان پرهیجان پر اتفاق نداشته باشید. ولی اگر دل به روایت لطیف نویسنده بدید، شاید تجربه مطالعاتی خوبی براتون باشه. من به داستان‌های ریتم کند علاقه‌ای ندارم و سلیقه‌ام نیست ولی با این وجود هشت کوه رو دوست داشتم.فکر می‌کنم نویسنده جاهایی از داستان دست گذاشت رو نقاطی که میتونه احساساتمو برانگیخته کنه و همین باعث شد دوستش داشته باشم.
        

16

سامان

سامان

1403/12/5

          سربلندی مردم برگ هیچ درختی نیست و هیچ دردی را درمان نمی‌کند.

برگ هیچ درختی نوولای جمع و جوری است از صمد طاهری که روایتگر داستانی در دوران پهلوی است.داستان معصومیت از دست رفته سیامک.معصومیت از دست رفته از دید دیگران.سیامک که راوی داستان برگ هیچ درختی است، در خلال داستان از بی شرف شدنش به زعم اطرافیان صحبت می‌کنه. اطرافیانی که سیامک رو به خاطر پیوستن به نظامی گری شماتت می‌کنند و اون رو طرد می‌کنند.... «روی شانه‌ام را نگاه می‌کنم و آن ستاره کوچک نقره‌ای را می‌بینم که زیر مهتاب مات می‌درخشد و تفی را که عمه کوکب رویش انداخته است. کپ‌کپ‌‌کنان از بارانداز جدا می‌شود و به سمت دریا می‌رود و من مثل آدمی بی‌شرف زیر مهتاب نیمه به خانه برمی‌گردم.» (ص37).... داستان توصیفات خوبی داره و تو صفحات کم خودش(80صفحه) تونسته از پس کار بر بیاد. نویسنده به خوبی ویژگی های محیطی داستان رو توصیف کرده و المان های مربوط به جنوب کشور رو در داستان آورده.روایت داستان غیرخطی است و داستان از زبان سیامک روایت میشه.سیامک با رگه هایی از طنز ماجراها رو تعریف میکنه.انگار نویسنده میخواد ریشخندی بزنه.حال و هوای خونه سیامک و زندگی با عمه و پدربزرگ و عمو و سایرین کمی حال و هوای همسایه ها احمد محمود رو داشت. شخصیت های گوناگون طرز فکر مختلفی دارند.پدربزرگ که فقط اهل حرف زدن بود و اقدامات سیاسی رو بیهوده می‌دونست و واکنشش به اتفاقات صرفا تماشاگری بود و عمه کوکبی که سلاحی جز گریه و اشک ریختن و فحش دادن به معلم سیامک به عنوان ریشه مشکلات او نداشت. سیامک این وسط تصمیم دیگری میگیره و البته این تصمیمش عواقب سنگینی براش داره. فضای داستان بسیار غم انگیزه.حتی لحن بعضا شوخ سیامک هم نتونسته دز غم کار رو بیاره پایین.پشته های قبرها محلی است که بارها و بارها شخصیت ها به اون رجوع می‌کنند و اساسا مرگ جایگاه ویژه ای در این داستان داره. انگار نویسنده میخواست در پی تمام این اختلاف عقاید و آرمان و مسیرها، مقصد نهایی همه رو نشون بده.پایان داستان هم با جمله‌ی « سوار شدیم و هر کدام یک سر بلم نشستیم.عبدالرزاق پارو کشید و راند سمت تاریکی» به خاتمه میرسه تا این حسن ختامی باشه بر این غمنامه خواندنی صمد طاهری. غم نامه‌ای که با تاریکی به خاتمه رسید و انگار نویسنده خبری از روشنایی در آینده ندیده.

داستان جا داشت و کاملا پتانسیل این رو داشت طولانی تر بشه تا  شخصیت‌ها هم پرداخت بهتری داشته باشند.اگر عمری باشه سعی می‌کنم از نویسندگان جنوب کشور بیشتر بخونم. برای منی که احمد محمود محبوب ترین نویسنده ایرانیمه، و حالا صمد طاهری آبادانی الاصل رو پیدا کردم، جا داره به این نقطه از سرزمین توجه بیشتری بکنم.
        

9

سامان

سامان

1403/12/2

          پنیر و کرم‌ها نوشته‌ی کارلو گینزبرگ اثری است تاریخی پژوهشی که یا یک نگاه بسیار ریزبینانه و پر از جرئیات پرده از اتفاقی در قرن شانزدهم میلادی در ایتالیا بر میداره. موضوعی که نویسنده دست روی اون گذاشته در مورد آسیابانی است به نام منوکیو که دو بار توسط دادگاه تفتیش عقاید محاکمه میشه و در نهایت جسدش سوزانده میشه.شرحی که نویسنده داده یک شرح پر از جرئیاته و به کلیات ماجرا بسنده نکرده. اگر در زمینه کتاب‌های تاریخی، کتابی از خانم باربارا تاکمن مطالعه کرده باشید، می‌دونید که ایشون هم روایت تاریخ رو با جزئیات فراوان نقل می‌کنه و آقای گیزنبرگ هم این ماجرا رو با دقت فراوان و جزئیات بالا بیان کرده. پس از اون دسته کتاب‌هایی است که نه میشه سریع خوندش و نه شکل روایتش روان و جذابه.این اولین نکته.

نکته بعدی اینکه نویسنده تاکید زیادی روی این داره که آنچه که بررسی کرده در واقع روایت تاریخی از افراد گمنامه.منوکیو آسیابانی است گمنام و شهرت افرادی چون گالیله رو نداره.به قولی نویسنده، در این کتاب از صدای بی صدایان گفته.از اون افرادی گفته که در لا به لای صفحات تاریخ دیده نمی‌شند و اگر هم در کتب تاریخی بهشون پرداخته بشه، جز چند سطر چیزی ازشون گفته نمیشه.از این جهت میشه اثر رو ارزشمند دونست و به نظرم کلیت موضوع و پرداختن به یک انسان گمنام نکته جالبیه. در واقع کتاب رو تحت تاریخ خرد قلمداد می‌کنند که در مقدمه کتاب نویسنده توضیحات مفصلی در مورد تاریخ خرد و چالش‌هایی که داره به خوبی داده.

شکل روایت کتاب که تا حدی هم میشه گفت سخت خوان حساب میشه به این صورته که ما شرحی از جلسات دادگاه منوکیو رو می‌خونیم و همزمان مسیری که برای منوکیو طی شد تا به این عقاید برسه و در نهایت بازداشت و محاکمه بشه. منوکیو فرد بی سوادی نبوده و تونسته کتاب‌های گوناگونی رو بخونه.تحت تاثیر این کتاب‌ها عقاید دینی‌اش دچار تغییر و تحول میشه.از کتاب ها حرف زده میشه. از اینکه چه کتاب هایی خوانده شده و چه تاثیری از کتاب پذیرفته. حتی منوکیو به قرآن هم سری زده و اون رو هم مطالعه کرده... در کتاب ما زیاد با احتمالا،شاید،مطمئن نیستم نویسنده مواجه می‌شیم. در ابتدا این شکل روایت رو دوست داشتم و بیشتر به حساب صداقت نویسنده گذاشتم که جایی که منبع معتبری نبوده حکم قطعی صادر نکرده ولی هر چه از خواندن کتاب گذشت و دیدم این عدم قطعیت‌ها زیاد و زیادتر شد و تعدد بالای عدم قطعیت نویسنده در روایت های کتاب، مساله ای بود که کمی از کتاب دلزده‌ام کرد. به دو نمونه دقت داشته باشید:

1- روز قبل از آن، خانه منوکیو تفتیش شده بود. تمامی صندوق‌هایش را در حضور شاهدان گشودند و کتاب‌ها و نوشته‌هایش ضبط شدند.شوربختانه نمی‌دانیم که این نوشته‌ها چه بودند. صفحه212
2-اینها حدس و گمان‌هایی صرف هستند. مدرکی در اختیار نداریم که نشان دهد آن زیباترین کتابی که منوکیو شورمندانه در مورد آن سخن گفته بود به راستی قرآن باشد. صفحه206

از این شکل نمونه ها در کتاب زیاد بود. به عنوان آخرین نکته هم به این اشاره کنم که حجم کتاب از 35 صفحه مقدمه مترجم و نویسنده، 245 صفحه مطلب اصلی کتاب و 82 صفحه یادداشت‌های انتهایی تشکیل شده.
        

11

سامان

سامان

1403/11/27

          یک رمان شگفت انگیز

ماخونیک نوشته محسن فاتحی نویسنده مشهدی متولد 56 کاری بود بسیار خواندنی که از خوندنش لذت زیادی بردم. یک اثر جذاب پرماجرا که مخاطب رو به خوبی همراه خودش می‌کنه .در ادامه سعی می‌کنم کمی در مورد این داستان صحبت کنم.. 

خلاصه داستان:

راوی بی‌نام داستان گورکنی است که در واقع به شرح خاطرات خودش از زندگی می‌پردازه . زندگی بسیار پرماجرا و پر اتفاقی که در اون شخصیت‌های مختلفی حضور دارند و هم‌چنین به یک محدوده خاص جغرافیایی نیست و در مناطق مختلف ایران روایت میشه. روایت‌های موازی داستان و عدم تبعیت از روایت خطی باعث جذابیت بیشتر داستان شده. اتفاقات گوناگون و ضرباهنگ بالای داستان باعث میشه کشش بالایی داشته باشه. ابدا در طول داستان نشانه ای از اطناب در کلام نویسنده و کند پیش رفتن داستان ندیدم. 

ویژگی‌های داستان:

یکی از ویژگی‌هایی که بالا بهش اشاره کردم روایت‌های موازی و غیرخطی داستان بود. مثلا شخصیتی وارد ماجرا میشد و سپس با یک فلش بک به گذشته، داده‌های مختلفی از اون شخصیت به مخاطب ارائه میشد. ویژگی مهم ماخونیک نثر محسن فاتحی است.یک نثر مستحکم جذاب غنی شبیه به قلم محمود دولت آبادی. نویسنده در طول داستان ارجاعات فراوانی به ادبیات کهن داشته و تسلط بالای او رو در این زمینه نشون میده. داستان به این شکل روایت میشه که در خلال روایت ماجراها ما پرانتزهای زیادی می‌بینیم؛ حدود دویست پرانتز. داخل پرانتزها جملاتی از کتب معروف ادبیات کهن آورده شده که در انتهای کتاب هم منابع اون ذکر شده. میشه عبارات داخل پرانتز رو نخوند و روایت اصلی قصه رو پیش برد،بله، خوندن این عبارات باعث میشه از سرعت مطالعه کاسته بشه، بله، اما خوندن عبارات پرانتزها واقعا شیرینی خاصی داره و حیفه وقتی نویسنده از این روش استفاده کرده ما نادیده و ناخوانده ازش عبور کنیم.خواندن این عبارات و تامل در موردشون برای من تجربه شیرینی بود که حتما در آینده بیشتر به نثر کهن سرزمینم توجه بیشتری خواهم کرد. این رمان باشکوه و شگفت انگیز ویژگی های دیگری هم داره. مثلا اسامی شخصیت‌ها که نامانوس و عجیب غریبند..به برخی از این نام‌ها توجه بفرمایید: آقانوج، ماخونیک، آلبالولو، الغیاث، کپود و .....همینطور که دیدید با اسامی امروزی سر و کار نداریم. علاوه بر انسان‌ها، اجنه و دیو هم در داستان حضور دارند که اونها هم اسامی سخت و عجیبی دارند.!! در ابتدای این مرقومه اشاره‌ای به جغرافیای داستان کردم. داستان در یک شهر و یک موقعیت روایت نمیشه. پس از حضور در خطه خراسان و شهرهای مختلفش، گذری به تهران زده میشه و بعد از اون کوه‌های زاگرس و غرب کشور میزبان شخصیت‌های داستان میشند. جایی از داستان که یکی از نقاط عطف قصه هم محسوب میشه، به دره مارها سفر می‌کنیم و همراه شخصیت‌ها میشیم و با ترس اونها همراه میشیم. داستان پرماجرای ماخونیک در سیستان به خاتمه میرسه و جنوب شرق کشور حسن ختامی است به سفر طولانی شخصیت های ماخونیک. اینجا یه اشاره‌ای هم به نام رمان بکنم.ماخونیک اسم شخصیت زن داستان است که در واقعیت نام روستایی است در خراسان جنوبی که به سرزمین لی لی پوتها شهرت داره. افراد روستای ماخونیک قد کوتاه هستند و همین باعث شهرت این روستا شده. نویسنده در مصاحبه ای علت گذاشتن نام روستا بر شخصیت زن داستان خودش رو این عنوان کرده که چون به زعم نویسنده زن ایرانی در وضعیت مناسبی قرار نداره، او نام ماخونیک رو به زن داستان نسبت داده. در جای جای داستان اشارات نویسنده به اساطیر مشهوده و ما با یک رمان نمادگرا سر و کار داریم که از نمادهای زیادی هم استفاده کرده.طبیعتا فهم و دریافت تمام این نمادها کار خواننده مبتدی چون من نیست و اگر بخوام به تمام نکات ریز و درشت داستان پی ببرم حتما باید چند بار کتاب رو بخونم. بدیهی است که خوانندگان حرفه‌ای تر میتونند بهره بیشتری از داستان ببرند. اگر بخوام یک جمع بندی از این قسمت داشته باشم، میتونم به نثر قوی محسن فاتحی و تسلط حیرت انگیز او به ادبیات کهن و حضور اساطیر و اجنه و به طور کلی تر تلفیق واقعیت و وهم و خیال و همچنین جغرافیای گسترده روایت شده در داستان اشاره کنم و اینها رو ویژگی های اصلی ماخونیک قلمداد کنم.

حرف آخر:

ماخونیک من رو شگفت زده کرد. ویژگی هایی رو داشت اگر قبل از خوندن کسی بهم می‌گفت احتمالا اصلا سمتش نمیرفتم. من میانه‌ای با رئالیسم جادویی و وهم و خیال ندارم و طرفدار رئالیسم هستم، منتهی ماخونیک تمام این تقسیم بندی ها رو زد زیرش و من رو بسیار مجذوب خودش کرد. قلم و نثر محسن فاتحی برای من بسیار دلنشین بود. محسن فاتحی مثل گنجی بود که لا به لای تبلیغات گسترده و مسموم اینستا و فضای مجازی گم شده بود و من پیداش کردم. منی که عطش سیری ناپذیری در یافتن نویسنده‌های باارزش ولی دیده نشده ایرانی دارم. در پی این واقعیت و خیال و اجنه و انسان و دیوی که آخر داستان سر و کله‌اش پیدا میشه، به نظرم ماخونیک شرح حال انسان امروزی بود. انسان امروزی که حتی اگر بخواد شرایط رو تغییر بده باز به موانعی رفیع‌تر از توانایی‌های درونی‌اش و  تلاش‌های بی وقفه‌اش برخورد می‌کنه. فضای ماخونیک فضایی تلخ و اندوهناک بود که بی‌رحمی سرنوشت و زندگی رو به خوبی نشون میداد. به قول الغیاث یکی از شخصیت‌های داستان: دو چیز هیچ‌وقت تمامی ندارد؛ اندوه و حمق بشر.

از خوندن ماخونیک بسیار راضی‌ام. درسته برای من اثر سخت خوانی بود اما میل و شوق گسترده ای که در من ایجاد کرد باعث شد این سختی رو تحمل کنم و لذتشو ببرم. از او دو رمان دیگر هم منتشر شده که حتما به اونها هم سری می‌زنم. احساس می‌کنم یک نویسنده قدر پیدا کردم.
 باز هم تاکید کنم واقعا قصد نوشتن ریویو برای این اثر رو نداشتم و میخواستم به یک 5 بدون ریویو اکتفا کنم اما پررویی کردم و نوشتم.نمی‌دونم، شاید هم ریویو رو پاک کردم... والسلام....
        

15

سامان

سامان

1403/11/24

          مجموعه داستان بدی نبود، خوب بود. از نه داستان به هم پیوسته تشکیل شده بود که ما رو میبرد به دنیای معلم‌ها. جمع شدنشون تو دفتر مدرسه قبل و بعد کلاس‌ها و حرفهایی که با هم می‌زنند. حرفهایی که از دهن شخصیت‌های کتاب می‌خونیم خیلی آشناست.حتما تا به حال شنیدیم و چه بسا خودمون همین عقاید رو داشته باشیم. معلم‌های این داستان عقاید گوناگونی دارند و نویسنده تلاش کرده بود به خوبی تکثر تفکر در این قشر رو نشون بده. دغدغه هایی گوناگونی داشتند. معلمی که از ابرو برداشتن شاگردش ناراحت شده بود و اون رو تو جلسه مطرح میکرد و بقیه باهاش موافق و مخالف بودند و در موردش حرف می‌زنند.این فقط یک موضوع مورد بحث بود و در مورد سایر موضوعات هم ما از این گونه گپ و گفت‌ها داشتیم. میشد تفاوت تفکرنسل قدیم و جدید رو دید، معلم های سن بالای قدیمی و فرقی که با آوا به عنوان معلم جوان داشتند. بحث های سیاسی که در کتاب اومده بود جالب بود. کل کل‌هایی که تو سطح جامعه هر روز می‌بینیم و یکی از انقلاب میگه و دیگری از اصلاحات و یکی دیگه معتقد به تحریم انتخاباته و اون یکی نظر متفاوتی داره. گشت و گذار به دنیای معلمان و دغدغه ها و مسائلی که داشتند خوب بود و مشخص بود نویسنده دغدغه داشته و سعی کرده این رو در اثرش نشون بده. خیلی از مباحثی که بین طرفین شکل می‌گیره بدون نتیجه خاصی تموم میشه.شخصیت ها حرفاشون رو می‌زنند و تمام.خب واقعیت هم همینه. نویسنده در مقام قضاوت بر نیومده.شاید میشه حدس زد تفکرات خودش رو از زبون فنایی به زبون آورده اما اصراری به ارائه‌ی نسخه‌ای شفابخش در موضوعات گوناگون نداشته.
        

6

سامان

سامان

1403/11/22

          روزهای آخر خاطرات روزانه احمد دهقان نویسنده و رزمنده دوران دفاع مقدس است که همانطور که از اسم کتاب مشخصه، مربوط به دوران پایانی جنگ هشت ساله است. روزانه نویسی احمد دهقان از یازدهم خرداد ماه سال 67 شروع و تا دوم مهر همان سال ادامه پیدا می‌کنه. از روزمره های زندگی در جبهه گرفته تا عملیات و نحوه اجرای اون در کتاب در روزهای مختلف بهش اشاره شده.بدون شک مهمترین اتفاق بازه ای که آقای دهقان خاطراتشو نوشته مربوط میشه به قبول کردن قطعنامه 598 توسط ایران که بهت و حیرت و غمی که اون روز به رزمنده ها وارد شد، از نکات مهم این یادداشت‌های روزانه است. احمد دهقان هم در جنگ شرکت کرد و هم نویسنده است و از افرادی است که به صداقتش در روایت شناخته میشه. روایتی متفاوت و نو که تا به حال نخونده باشم یا حرف متفاوتی زده باشه نبود و تفاوتش فقط به این بود که در مورد زمان پایانی جنگ بود ولی به هر حال خوندنشم خالی از لطف نبود. روح تمام شهدایی که بی منت و صادقانه و خاضعانه جان عزیزشون رو در راه حفظ تمامیت ارضی کشور از دست دادند،شاد.
        

5

سامان

سامان

1403/11/22

          کتاب جالبی بود.من تو این حوزه تا الان مطالعه نداشتم و بخشی از اینکه مطالب واسم جالب بود به این برمی‌گشت که در مورد یک موضوع تازه دارم مطلب می‌خونم. کتاب گفت‌و‌گوی مشروحی بین آقای جرج لاکوف زبان شناسی و فیلسوف شناختی آمریکایی و خانم الیزابت وهلینگ هست که در سال 2016 انجام شده. جرج لاکوف مهمترین تزی که داره اینه که زندگی مردم خیلی زیاد و بیش از آن چیزی که تصور میشه تحت تاثیر استعاره‌هاست و مردم برای صحبت کردن و توضیح مسائل پیچیده از استعاره استفاده می‌کنند. در قسمت‌های ابتدایی کتاب در مورد استعاره ها و نقش و تاثیرشون بر مغز و ذهن انسان حرف می‌زنند و بعد از بحث های ابتدایی که بین طرفین شکل می‌گیره، در فصول بعدی گفت‌و‌گو به سمتی میره که استعاره ها رو در دنیای سیاست به ویژه رقایت های سیاسی انتخاباتی در آمریکا بین دو حزب دموکرات و جمهوری خواه بررسی می‌کنه و نشون میده که چه قدر از رقابت ها و عقاید سیاسی هر دو حزب بسته به این استفاده از استعاره ها داره و از چه استعاره هایی استفاده میشه. حتی پیروزی ریگان در دهه هشتاد میلادی رو از این منظر بررسی می‌کنه و نکات جالبی رو مطرح می‌کنه. او برای پیشبرد نظرات خودش از الگوی پدر سخت گیر و پدر پرورنده استفاده می‌کنه و نظرات خودش در این حوزه رو تشریح می‌کنه. اساسا در نگاه آقای لاکوف استعاره مثل گنجی است پنهان که درسته ما ازش استفاده می‌کنیم ولی چیز زیادی نمی‌دونیم و حالا لاکوف سعی می‌کنه چشم‌های مخاطب رو به نقش و تاثیر استعاره ها باز کنه. این اولین کتابی بود که درباره‌ی این موضوع و از لاکوف خوندم.چند کتاب از او ترجمه شده. اونطور که سرچ کردم کتاب " استعاره‌هایی که با آن زندگی می‌کنیم" که تا به امروز سه انتشارات در ایران ترجمه‌اش کردند منبع خوبی برای شناخت عقاید لاکوف در مورد بحث استعاره هاست..احتمال داره چند ماه دیگه این کتاب رو هم بخونم.

کتاب مورد بحث در این مرور، تحت عنوان "مغز سیاسی، استعاره ها در گفتمان سیاسی" توسط نشر لوگوس و با ترجمه‌ی محسن توکلیان در 140 صفحه به چاپ رسیده.
        

26

سامان

سامان

1403/11/18

          شکار شبانه مجموعه داستانی است حاوی دوازده داستان کوتاه از صمد طاهری نویسنده آبادانی که حاصل کار خواندنی و جذاب از آب درآمده. داستان‌ها یک سری درون مایه‌های مشترکی مثل خشونت، بی وفایی، جست وجو گری شخصیت ها داشتند. نثر صمد طاهری روان و ساده و از دل همین سادگی شکل روایت جذاب و تاثیرگذاری خلق کرده بود. گاهی یک داستان خیلی ساده و معمولی شروع میشد و بعد از گذشتی، نویسنده ، مخاطب رو وارد اصل قضیه می‌کرد و این اصل، بسیار هولناک و تکان دهنده بود.انگار پس این سادگی روایت، حجابی حایل شده بود و حالا نویسنده تصمیم گرفته بود پرده از این حجاب بکشه و مخاطب رو با واقعیت ماجرا آشنا کنه.سطح کمال این قضیه رو در داستان « شکارچی» شاهد هستیم که برای من بهترین داستان این مجموعه و یکی از بهترین داستان کوتاه‌های ایرانی بود که تا امروز خوندم. نکته بعدی جست و جوگری بود.در برخی داستان‌ها شخصیت‌ها دنبال چیزی میگشتند که یا نمی‌رسیدند و یا اگر هم می‌رسیدند باز پرده از واقعیتی تلخ برداشته میشد. گاهی شخصیت داستان مثل دایره دور خودش می‌چرخید و در انتهای داستان به نقطه اول می‌رسید.جست و جویی برای چیزی و نرسیدن به چیزی و روز از نو روزی از نو.این قضیه در داستان «عکس» مشهود بود. نویسنده از امیدها و آرزوها و البته نرسیدنهای شخصیتهای قصه میگه.روایتگره و وارد قضاوت نمیشه.داستانش رو روایت می‌کنه و نتیجه به عهده مخاطب باقی می‌مونه. داستان‌ها پیرنگ قوی‌ای دارند و در حداقل صفحات ممکن روایت تکمیل میشه. گاهی زنی در حال ماهی پاک کردن با زن همسایه سفره دلش رو باز می‌کنه و با زندگی سخت او و تصمیمات دردناکی که برای بقا گرفته و شرم همیشه همراهش آشنا میشیم( داستان بچه‌ی مردم) و گاهی از عشق نافرجامی فردی معلول حرف زده میشه که راوی با شرم و احساس گناه اون رو روایت میکنه.راوی‌ای که برادر فرد عاشق پیشه است(داستان جیرجیرک‌ها و مجسمه‌ها).در همین داستان میشه نشانه هایی از مسخ کافکا هم در نویسنده دید.برخی داستان‌ها نویسنده ابتدای داستان، سرانجام شخصیت یا شخصیت‌ها رو میگه و حالا در ادامه چگونگی رسیدن اونها به سرانجامشون رو تعریف میکنه و در برخی هم سرانجام شخصیت در همان انتهای داستان مشخص میشه و گره داستان در اون نقطه باز میشه.

مجموعه خوبی بود.مخصوصا برای منی که هیچگاه با داستان کوتاه رابطه خوبی نداشتم و همیشه طرفدار رمان بودم، مثل یک شگفتانه شیرین بود.امیدوارم بیش از پیش بتونم داستان کوتاه بخونم.درسته تم داستانها تلخ و سیاه و ناراحت کننده بود ولی مشخص بود نویسنده به خلق این فضاها مسلطه و کار رو تصنعی در نیاورده.مثل هر مجموعه داستانی برخی داستان‌ها رو بیشتر و برخی رو کمتر دوست داشتم.آقای طاهری معروفترین کارش «زخم شیر» هستش که جوایز مختلفی هم براش به ارمغان آورده ولی طبق چیزی که در سایت نشر نیماژ نوشته شده و برام جالب بود اینه که خودش، مجموعه « شکار شبانه» یعنی کتاب حاضر رو بهترین کار خودش میدونه!.این اولین اثری بود که از ایشون خوندم و در ادامه باز هم از ایشون خواهم خواند، اگر عمری باشه....
        

21

سامان

سامان

1403/11/17

          کتاب شورشیان آرمانخواه، ناکامی چپ در ایران اثری است از مازیار بهروز که در آن به شرح حال گروه‌های چپ فعال در ایران در بازه‌ی زمانی دهه بیست خورشیدی تا سال 62 که غروب فعالیت‌های این گروه ها به سر میرسه می‌پردازه و با تقسیم بندی دوره ای و تاریخی، ابتدا شرحی از فعالیت ها و اقدامات این گروه ها و در نهایت تحلیلی از چرایی ناکامی ایشان به مخاطب ارائه میده. 

فصل نخست تحت عنوان شکست و احیا: شکست بزرگ چپ ، بازه زمانی شروع فعالیت های این گروه ها تا سال 49 رو مورد بررسی دقیق قرار میده.در این بازه زمانی فعال ترین و مهمترین گروه چپ بدون شک حزب توده بوده و ما با عقاید، مرام و مسلک، رهبران و اندیشه های حزب توده به خوبی آشنا میشیم. تاثیر کودتای سال 32 و قلع و قمع توده پس از آن از مباحث مهمی است که در این فصل در موردش صحبت میشه.حزب توده از گروه‌هایی بود که هزینه گزافی سر کودتا پرداخت کرد و به زعم برخی پس از کودتای سال 32 هر چند حضور داشت ولی نتونست کمر راست کنه. فرار برخی رهبران و اعدام و زندانی شدن عده کثیر دیگر و در یک کلام برخورد سخت و خشن رژیم پهلوی دمار از روزگار توده در آورد.البته اشکالات حزب توده و نداشتن رهبری منسجم و سایر عوامل تاثیر به سزایی داشت.تقسیم شدن خود حزب به گروه های مختلف تندرو معتدل و انشعاب های دیگر و همچنین مواضع گوناگون و متناقض در قضایای مهم عواملی بود که در موردشون به خوبی در کتاب حرف زده میشه.

فصل دوم تحت عنوان تهاجم و بن بست:قهر و سرکوب بازه زمانی 49 تا 57 رو بررسی میکنه و گزارشی دقیق از فعالیت های گروه های چپ میده.در این دوره ما با فداییان و مجاهدین آشنا میشیم و این گروه ها بیشتر میدان دار هستند تا توده.در مورد گروهک های کمتر مهم مثل هسته های مارکسیستی خارج از کشور هم نویسنده مطالبی رو ارائه میده. در این فصل ما با اندیشه ها و اقدامات مهم این گروه ها آشنا میشیم. نقطه عطف ماجراهای این دوره حمله به پاسگاه سیاهکل قلمداد میشه که چراغ اول حملات مسلحانه علیه رژیم پهلوی رو روشن میکنه. مساله ای که در مورد این گروه ها هم مثل حزب توده و حتی بیشتر از او مشاهده میشه انشعاب های گوناگونی است که رخ میده.افراد گوناگون با تفکرات و عقاید و باورها و به ویژه قرائت های گوناگون از مسائل سریعا شاخه ای جدا می‌کنند و راه خود رو در پیش می‌گیرند. شاید بشه برتری اسلامگرایان مکتبی به رهبری آقای خمینی رو در همین نکته دونست که وقتی ماجرای انقلاب جدی شد همه زیر پرچم آقای خمینی قرار گرفتند در حالیکه گروه های چپ دچار ضعف رهبری و مدیریت بودند. و البته که این ضعف یکی از اشکالات این جماعت بود.

فصل سوم تحت عنوان انقلاب: رقص مرگ بازه زمانی سال 57 تا 62 رو بررسی می‌کنه. در این بازه زمانی گروه های چپ چه اونهایی که بیشتر فعال بودند و چه آنهایی که کمتر فعال بودند، تار و مار میشند و علی رغم اینکه نقش و سهمی در انقلاب سال 57 داشتند ولی میوه درخت انقلاب به آنها نرسید و شورای انقلاب در ابتدای انقلاب به خوبی تونست در این سالها نظام جدید رو تثبیت کنه و در حین تثبیت با این گروه ها مبارزه ای کرد که منجر به شکستشون شد.آرمان ها و آرزوها و باورهایی که چال شد و فرصت ظهور و بروز بهشون نرسید.در این فصل مباحثی هم در مورد گروه های کرد به میان آورده میشه.

فصل چهارم تحت عنوان چرا ناکامی؟ جنسش متفاوت با سه فصل ابتدایی کتاب بود و بیشتر به تحلیل پرداخته بود تا گزارش تاریخ. در سه فصل نخست ما سرنوشت این گروه ها رو خوندیم.افراد و عقاید مهمی که داشتند.فراز و فرودی که هر گروه در سالهای گوناگون داشت و همچنین اقداماتی که در بزنگاه ها انجام دادند و تاثیراتی که گذاشتند و در نهایت سرانجامشون که ناکامی بود آشنا شدیم.حال در این فصل نویسنده سوال مهمی رو پاسخ میده و بررسی میکنه و سعی میکنه به چرایی این ناکامی بپردازه. مازیار بهروز دلیل کلی رو برای شکست و ناکامی گروه‌های چپ تعریف میکنه. عوامل عمومی ناکامی، عوامل خاص ناکامی و عوامل ساختاری ناکامی. در ذیل هر کدام از این عوامل، باز مولفه های مهمی رو مطرح میکنه و بحث رو به خوبی باز میکنه و به مخاطبی که سرنوشت و سرگذشت این گروه ها رو خونده پاسخ های منطقی و مستدلی ارائه میکنه.

وقتی سرگذشت گروه های چپ فعال قبل انقلاب رو میخوندم و در نهایت سرنوشتی که بهشون دچار شدند یاد دیالوگ معروف مسعود شصتچی در سریال مرد هزارچهره افتادم؛ جایی که میگه: نمیدونم چرا تو زندگیم هی نمیشه!! این جماعت فعالیت های زیاد و مختلفی داشتند.از مباحث ایدئولوژیک گرفته تا نبرد مسلحانه و ترور اما به نظرم گروه های چپ مشکل اصلیشون درک واقعیت بود. این گروه ها در درک واقعیت جامعه خودشون، در درک دنیایی که در اون زیست می‌کردند و در درک نظامی که سرنگون شد و نظامی که جایگزین شد ضعف اساسی داشتند. همین درک اشتباه منجر به تصمیمات اشتباه بعدی هم میشد. این گروه ها یا از جامعه جلو بودند و یا عقب و هیچگاه نتونستند با جامهه همراه بشند ، چیزی که اسلامگرایان مکتبی و آقای خمینی به خوبی تونست در بزنگاه جامعه رو با خودش همراه کنه.این گروه ها مثل آدم های گیج بودند. آدمهای گیجی که مدام ضربه می‌خورند و گیجی دیگه ای به گیجی قبلیشون مضاعف میشه.اینقدر گیج شدند که نهایتا افتادند و بلند نشدند. انسانهایی بدون انعطاف و متعصب و دگم روی تفکراتشون. قبله آمالی داشتند که در واقع جهنم بود.به درگاه استالین و مائویی دخیل بستند که اشتباه بود و هیچگاه به خوداصلاحی دست نزدند....در هر صورت خواندن سرنوشت و سرگذشت گروه ها/احزاب/انقلابها /حکومتها همیشه خواندنی و پر نکته بوده و میشه عبرت هایی ازش آموخت. و چه زیبا فرمود آن بزرگوار که چه بسیارند عبرت‌ها و چه اندک است عبرت گرفتن.
        

9

سامان

سامان

1403/11/14

          بالاخره باید زندگی می‌کردیم.. و زندگی آدمی، زندگی چهار بچه یتیم، بچه های خواهرم، مهمتر از چند برگه چاپی است،مگر نه؟

به عنوان یک داستان کوتاه فوق العاده بود.منی که ابدا طرفدار داستان کوتاه نیستم و اکثر داستان کوتاه هایی که میخونم رو نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم، خیلی زیاد از این داستان خوشم اومد. یک قصه تلخ از دوران تلخ.دوران تلخی که ما ایرانیان به خوبی می‌تونیم درکش کنیم. اپیزودی از دوران تورم در آلمان نامی است که نویسنده بر این داستانش گذاشته. اما این داستان و حکایتش ابدا مخصوص دوران جنگ جهانی و آلمان نیست. ما ایرانیانی که از اوایل دهه نود درگیر تحریمهای ظالمانه اقتصادی شدیم، به خوبی این آب رفتن سرمایه و روز به روز فقیرتر شدنمون و سخت زندگی کردنمون رو با گوشت و پوست و استخوان درک میکنیم....واقعا اگر ما جای خانواده پیرمرد نابینای داستان بودیم چه می‌کردیم؟.فکر می‌کنم سال پیش بود که جمله ای خوندم از دکتر نیلی با این مضمون که با این وضعیت اقتصادی حاکم بر ایران، هزینه درست و سالم زندگی کردن خیلی زیاد شده(نقل به مضمون).حقیقتا موقع خوندن این داستان یاد این جمله افتادم.وقتی داستان رو خوندم احساسات متفاوتی رو تجریه کردم.اول عصبی شدم از دست مادر و دختر خانواده، دلم سوخت به حال پیرمرد ولی جایی که دختر گفت:بالاخره باید زندگی می‌کردیم(تیتر ریویو) با در نظر گرفتن شرایط سخت و بغرنجی که گرفتار شده بودند، بهشون حق دادم.همچنان برای پیرمرد دلم سوخت و سوخت ولی از شدت شماتت اعضای خانواده کم کردم. بعضی مشکلات ما خروجی شرایط دشوار سیاسی اقتصادی است که درش گیر کردیم و هر چه قدرم خودسازی و توسعه فردی و امثالهم داشته باشیم، نمیشه صحیح و بی خطا زندگی کرد.به جای شماتت اعضای خانواده نفرین و لعن به جنگی فرستادم که اگر نبود، احتمالا این اقدامات رخ نمی‌داد. کار دختر و مادر خانواده درسته اخلاقی نبود ولی منجر به حفظ خانواده و زندگی کردن بود. اخلاقی ذبح شد تا زندگی بماند.لعنت به جنگ.چه جنگ نظامی و چه جنگ اقتصادی و تحریم...
        

30

سامان

سامان

1403/11/10

          پس اینجا جهنمه. هیچ وقت باور نمی‌کردم. یادتونه که چه حرف‌هایی درباره‌ی جهنم می‌زدن؟ جهنم پر از آتیش، شلاق‌های سیمی… گرزهای داغ… چقدر مضحکه! به وسایل شکنجه هم احتیاجی نیست. جهنم دیگرانن. جهنم شما هستین..

سه نفر پس از مرگشون وارد اتاقی میشند و در ادامه متوجه می‌شیم اینجا جهنمه. جهنم توصیف شده در این اتاق با باورهای ما فرق داره و خبری از روغن داغ و شکنجه و جلاد نیست.بلکه مسائل دیگه ای هست که جهنم رو تشکیل داده و اتفاقا خیلی بدترم هست چون شخصیت های داخل اتاق به جایی می‍رسند که آرزوی شکنجه جسمی می‌کنند تا این شکنجه فکری که درگیرش شدند. حرف اصلی سارتر در این نمایشنامه اینه که : جهنم دیگرانن... بله جهنم دیگرانن ولی به صورت مشروط .اگر مثل شخصیت گارسن تنها چیزی که آرومت بکنه تایید و نظر دیگران باشه.برداشت من از این نمایشنامه این بود آدمی باید خودش رو از شر نگاه و تایید دیگران تا حد توان نجات بده تا بتونه با آرامش زندگی کنه. اساس فکری گارسن تایید دیگران بود و زندگی‌اش یه جورایی وابسته به نظرات دیگران و این براش جهنم بود.واقعا هم زندگی تحت تاثیر نظرات آدمیان و خم شدن و کم آوردن زیر نگاه های قضاوت گر ملامت گر بی شباهت از دوزخ نیست. از آنجایی که تغییر نگاه دیگران کاری است بس هزینه بر و بعضا بی نتیجه، بهتره انسان روی خودش کار کنه تا در برابر سیل قضاوت ها و نظرات دیگران ساحل امنی براش خودش بسازه.

جهنم به تصویر کشیده شده در این نمایشنامه همانطور که بالا گفتم، با تصور عمومی تفاوت داره.انسان ها مجبور به دیدن همدیگه هستند.انسانها در نبود آینه، آینه همدیگر میشند و به توصیف و توضیح و قضاوت همدیگه می‌پردازند. خبری از خواب نیست و همیشه چراغی روشنه..اما یک ویژگی دیگه جهنم ساخته سارتر در این نمایشنامه داشت که عجیب دردناک بود.جایی که تاکید میکرد اینجا میشه گریه کرد، اما اشکی ریخته نمیشه. و امان از گریه بدون اشک که بدجوری دردناکه.... خدایا رحم کن بر کسی که سرمایه‌اش امید به تو  و سلاحش گریه است(فرازی از دعای کمیل)...
        

38