یادداشت قدسیه پائینی

پادشاهان پیاده: خرده روایت هایی از زیارت اربعین
        می‌گویند اگر می‌خواهی شیعه را بشناسی، سه بار آرام بگو حسین...حسین...حسین. یک دفعه چشم‌هایش غرق اشک می‌شود، چانه اش می‌لرزد و رویش را برمی‌گرداند.
همین قدر عمیق، همین قدر جان دار.
امشب دلم کربلا می‌خواست. بی هیچ دلیلی، دلم می‌خواست.
شبیه خیلی آدم‌های این کتاب. در یک لحظه دلشان خواسته و راه افتاده‌اند و رفته‌اند. 
برای بعضی‌ها این یک لحظه اندازه یک پلک زدن بوده؛ برای بعضی‌ها این یک لحظه، یک سال طول کشیده است.
فرقی هم ندارد این لحظه چه قدر طول کشیده است. همه‌شان رسیده‌اند به آن جاده.
گاهی خیال می‌کنم؛ در قیامت هم همه عالم به محضر رب می آیند و می‌روند از اول خلقت تا آخرش و ما هنوز محو حسینی هستیم که قدم به محشر گذاشته است. ما را با محشر و اهلش چه کار وقتی بعد از عمری به حسین رسیده‌ایم برای تماشایش.

      
81

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.