یادداشت آزاده اشرفی

آزاده اشرفی

آزاده اشرفی

3 روز پیش

        ‍ نامه‌ها، نامه‌ها مگر همیشه خبرها را حمل نمی‌کردند؟ شب یک، شب دو این باور را خط می‌زند. ما با شکلی از نامه‌نگاری‌ مواجهیم که کتابی را به سرانجام رسانده.
داستان این نامه‌ها، ابتدا روایت‌گر عاشقانه زاوش و بی‌بی است. عاشقانه‌ای فراتر از تن و در بند تن. رابطه‌ای که از ابتدای معرفی این زوج، تا به ناکجا ساخته می‌شود. و پس از آن اشخاص متعددی که نوبه‌ به نوبه وارد داستان می‌شوند. آدم‌های زیادی که گاهی نمی‌دانی باید باهاشان چکار کنی. آدم‌های کم‌کارکرد یا بی‌کارکردی که همه جای کتاب پخش شده‌اند و اغلب یک بخشی از ولنگاری زندگی را به دستشان گرفته‌اند. و هر شخصیتی که در این کتاب آورده شده، بخشی از جامعه هنری و روشنفکر زمانه‌اش را ترسیم می‌کند. جامعه‌ای که انگار به غیر از تن، اندیشه دیگری ندارند. ابتذال حتی در حرف‌های آدم‌ها ریشه کرده. آدم‌ها آسوده از هر قیدی، نگاه‌شان را فریاد می‌زنند.
و زاوش، نگارنده نامه‌ها و شخص اول داستان. کسی که آرزوی همه زنان دور و نزدیکش شده. مردی که از ابتدا زن را با خواسته جنسی خودش همسو می‌کند و هر زنی با رضایت به این اتفاق تن می‌دهد. حتی زمانی که در باغ زعفرانیه شوشو را جسمی و کلامی تحقیر می‌کند، باز دختر با ناز و ادا این رفتار زاوش را حمل بر جذابیت مرد می‌گذارد. و زاوش انگار با همه این نیازها، بی‌بی را تحت تسلط خودش درآورده، تا جایی که پس از مهاجرت بی‌بی، زنی را به عنوان جانشین در آغوش زاوش جا می‌دهد و انگار این وظیفه خطیر هرگز نباید فراموش شود. نیاز جنسی زاوش در وهله اول قرار دارد.
بی‌بی اما، زنی بیچاره که نمی‌تواند عشقش به زاوش را برای ژیرار یا هر کس دیگری فاش کند. و این مسئله نقطه رنجش زاوش شده بود. شاید همه آن ولنگاری‌های زاوش دلیلش همین بود که بی‌بی فقط یک کلام پیش همه بگوید من از آن زاوشم. و زاوش، تلافی همه ندیده‌شدن‌ها، سکوت‌ها و ملاحظه‌گری‌ها را با هرزگی درمی‌آورد. 
نکته دیگر داستان، عدم قید و بند زنان و مردان متاهل به زوجشان بود. انگار زاوش با همه زنان شوهردار خوابیده بود و همه مردان زن‌دار هم به راحتی این مسئله را پذیرفته بودند.
شخصیت‌هایی در داستان بودند که فقط آمده بودند پیامی بدهند و بروند، مثل ممدل جلقا یا پروفسور سیگال.
گره‌گشایی داستان در فصل ۲۲ و ۲۳ کتاب رقم خورد. زمانی که ژیرار و زاوش با هم روبرو می‌شوند و زاوش با زرنگی تمام ژیرار را به بازی می‌گیرد، اما کمی جلوتر مشخص می‌شود کسی که بازی گرفته شده، خود زاوش است. بخش عظیمی از روابط زاوش، دلیل رفتارهاش و آن تنهایی ملال‌آور در این بخش داستان مشخص می‌شود. بیچارگی آدم‌هایی که در باغ زعفرانیه جمع شده‌اند و هیچ نقطه‌اتکایی ندارند. جز همان کوسن‌های رنگی کذایی. و بازی که همه دیوانه‌وار تن به آن داده بودند. در این باغ همه چیز پایان می‌یابد. همه رنج‌ها و تردیدها در پایان آن شب گم‌ می‌شود. آدم‌ها حذف می‌شوند. دست‌ها رو می‌شود. روابط رو می‌آیند و بی‌بی، غرق در آن تنهایی که از ابتدا در آن دست و پا می‌زد، گم می‌شود. بی‌بی داستان، زنی منفعل، ساکت و مظلوم که برای عشق همه جانی کند و در نهایت زیر بار غربت و تنهایی له شد. و زاوشی که نماند، رفت.
این پوچی و بیهودگی دیگر ادامه نیافت و با مرگ بی‌بی، نامه‌ها تمام شدند. شاید سوختند، شاید منهدم شدند و شاید...
شیوه روایت داستان، تغیر زاویه دید و نثر پاکیزه نویسنده برای من واقعا درس داشت. ابهامات داستان در همان صفحات اول رفع شد و به خوبی همراه با قصه، کشیده شدم. در نهایت این حس بی‌هدفی و پوچی که در داستان بود و گاه باعث می‌شد فکر کنم خب اصلا که چی؟ چرا باید بخوانمت؟ تمام هدف نویسنده بود. این که خواننده پوچی و بی‌مرزی را با جان‌ خودش لمس کند و در پایان این گره باز شود، این احساس همان بود که هدف نویسنده بود.

شب یک، شب دو/ بهمن فرسی
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.