یادداشت

دروغ سوم: سه گانه ی دوقلوها، کتاب سوم
        دروغ سوم که تموم میشه یادداشت هایی که برای دو جلد اول نوشتم رو دوباره میخونم و در حیرت میمونم. آگوتا بهم لبخند میزنه و میگه: گفتم که عجله نکن. ولی بهت حق میدم.
برمیگردم سمتش و بهش میگم: من تا حالا معترض بودم از جلد های قبل. دفتر بزرگ مخصوصا. از اینکه واقعی نیستن. حالا متوجه میشم که همینطور بوده. اون ها واقعی نبودن. با اینحال بازم معترضم. چون نمیدونم اون دنیایی که ساختی رو دوست داشتم یا دنیای واقعی که بعد اون دو کتاب مارو باهاش رو در رو کردی.
آگوتا میگه: درکت میکنم. بر ملا شدن حقیقت و دروغ ها حالی رو بهت میدن که الان داری.
بعد از صرف چایی بهش میگم: خیلی خوب نوشتی. خیلی. اما دوست داشتنی نبود برام. (دیروز) رو که خوندم دیگه هیچ کتابی ازت نخواهم خوند.
_عیبی نداره. مهم سه گانه بود که خوندی
_بله مهم سه گانه بود که تا قطره آخر هم این (چیز) رو دادیش به خوردمون.
.
پایان سه گانه یا بهتره بگم زهرمار. خاص بود. لذت بخش اما نه. درد ناک؟ قطعا. دوباره میخونم؟ به هیچوجه. میدونم که مدت ها فکر دو قلو ها و سایه جنگ باهام میمونه و همین کافیه و نمیخوام دوباره تجربش کنم. سیاهی و تلخیش پسم میزنه.
توصیه نمیکنم به هر کسی که بخونه چون میتونه بیفته به جونتون و رهاتون نکنه. شاید دلیل این خستگی، بی وقفه خوندن دو جلد آخر بود. کتاب رو میزارم کنار و به دنیای واقعی بر میگردم. دنیایی که حتی از این صفحات هم سیاه تر میتونه باشه.
 همونطور که لوکاس می‌گفت: 
یک کتاب هر چقدر هم که غم انگیز باشد، نمی‌تواند به غم انگیزی زندگی باشد.

پ.ن 
ای کاش این سه گانه رو نویسنده در یک کتاب منتشر میکرد. بنظرم اینطوری خیلی بهتر بود.
      
163

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.