یادداشت زینب

زینب

1400/02/12

                بُرِش:[ دیگر توی دلم دو مرد با هم نمی‌جنگند. یکی‌شان مُرد و کار یکسره شد. توی دلم یک مرد مُرد. او را به دوش می‌کشم و می‌چرخانم. انگار کاملاً هم نمرده. گاهی بیدار می‌شود و با هم می‌گرییم. چیز گُنگی در تشییع جنازه‌ها هست که من را به سوی خود می‌کشاند. نمیدانم چرا دنبالشان می‌گردم و از پی‌شان راه می‌افتم!]
غاده از آن کسانی‌ست که شعرش را بیش از داستان‌هایش دوست میدارم‌. بیروت ۷۵ به طور کلی داستانی متوسط بود، ۷۰ صفحه‌ی پایانی‌ از صفحات آغازین درخشان‌تر بود. اگرچه ترجمه‌ی خوبی داشت اما اگر میتوانید داستان را به زبان اصلی بخوانید.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.