این کتاب از آنهایی بود که وقتی خواندمش ترسی غریب به جانم افتاد از این همه شقاوتی که انسان ها میتوانند پیدا کنند.هر بار فکر میکنی از این شقی تر نمیشود، جور دیگری شگفت زده ات میکنند.
فصل آخر که فهمیدم چرا نام این کتاب را پانصد صندلی خالی گذاشته اند، آتش گرفتم....