یادداشت رها
1400/12/3
4.2
133
خب این کتاب هم بعد از یک وقفه ی ،به نظر خودم طولانی، به پایان رسید. باید اعتراف کنم که کتاب رو به جز یک سوم پایانی ،که کمی خسته کننده و بی ربط به داستان اصلی بود، دوست داشتم و از خوندنش همون لذتی رو بردم که طبیعتا باید بعد از خوندن یک شاهکار کلاسیک برد. من حقیقتا" شخصیتِ با اراده و روحِ ماجراجوی "جین" رو با تمام اون پیچیدگی های روحی، لجبازی ها و دلتنگی هاش دوست داشتم. شخصیت پردازی کتاب و از اون بهتر تصویر پردازی کتاب به قدری باور پذیر و تاثیر گذار بود که به راحتی می تونستی خودت رو در اون مکان و دوره ی زمانی خاص تصور کنی راجع به داستان اصلی و بخش های عاشقانه و غم انگیز کتاب اظهار نظری نمی کنم. این بخش از داستان چیز چندان جدیدی برای گفتن نداشت. همون داستان همیشگیه عشق و جدایی و غم فراق، که خوشبختانه به لطف تلاش های بی وقفه ی نویسنده های داستان های عاشقانه، خصوصا نویسنده های عزیز ایرانی، سالهاست که از وجودش اشباع شده ایم :)) بخشی که من بیشتر بهش علاقه داشتم و بیشتر مورد توجه من بود علاوه بر جنبه های فمنیستی کتاب که به وضوح و به بهترین شکل ترسیم شده بود، مربوط به بخش های دینی و باورهای عقیدتی اون دوره از تاریخ (یعنی عصر ویکتوریا) و عقاید و باورهای شخصیِ نویسنده داستان بود که به زیرکی لابه لای مطالب جا خوش کرده بود و هر از گاهی سرک می کشید تا مطمئن بشه که خواننده به قدر کافی راجع به این مسائل تامل خواهد کرد چیزی که از نظر من ارزش و اعتبار ویژه ای به این نوشته ها بخشیده بود توجه به این مساله ست که هر دو شخصیت مذهبی این کتاب و به بیان دیگه هر دو کشیشی که در این داستان ظاهر می شن در حقیقت الهام گرفته از شخصیت " پاتریک برونته" کشیش و پدر سخت گیر و انعطاف ناپذیر " شارلوت برونته" هستند شخصیت اول، در اوایل داستان و در قالب کشیش "براکلهرست"، مدیر مدرسه ی شبانه روزی "لوود" که "جین" در آن تحصیل میکند،ظاهر می شود. مدیری سخت گیر و خشن که باور دارد دخترانی که تحت سرپرستی این مدرسه و زیر نظر او قرار گرفته اند به هیچ عنوان نباید توجهی به ظاهر و امور دنیوی داشته باشند. او در این عقیده ی خود به قدری سخت گیر ست که در یکی از بازدید هایش از مدرسه با دیدن موهای حلقه ای و قرمز رنگ یکی از دختران، چنان خشمیگین و بر افروخته می شود که دستور می دهد موی سر دختر فورا از ته تراشیده شود و پس از آن اظهار می کند که موی بلند و بافته شده ی تمام دختران باید کوتاه شود، چرا که او به عنوان رسول و نماینده ی خدواند باور دارد که هیچ چیزِ ظاهری نباید مانع از توجه این دختران به لطف و محبتی شود که از جانب او (براکلهرست) و خداوندِ او، شامل حال این دختران شده. به عقیده ی من "براکلهرست" در دسته ی مبلغان دینی ای قرار می گیره که دین رو وسیله ای برای مال اندوزی های خود و ترساندن دیگران ازآن برای رسیدن به این منظور به کار گرفته اند. کشیش ظاهر پرست و خودشیفته ای که دختر و همسر خود را شایسته ی داشتن بهترین لباس ها و جواهرات می داند در حالی که این امر را برای سایرین ،خصوصا فقیران، زشت و زننده و بعضا یکی از بزرگترین "گناهان" بر می شمارد. به قول ولتر خرافاتی که به شما آموخته اند برای ان نیست که شما را از خدا بترسانند، بلکه برای آن است که شما از خود آنها بترسید شخصیت دوم در بخش سوم کتاب و در قالب کشیش "سینت جان ری ورز" حضور پیدا میکند. این بار در قالب فرد متعصبی که در لحظات حساس و سرنوشت ساز، ناجی "جین" می شود و او را از یاس و مرگ غیر قابل اجتنابی که در انتظارش است نجات می دهد. با این حال رفته رفته معلوم می شود که او نیز همان عقاید خشک و سختگیرانه ی کلیسایی را دنبال می کند که با تلاش برای ترساندن دیگران از قیامت و آتش سوزان جهنم سعی در عملی کردن عقاید و نظرات خود دارد. "ری ورز" با این تصور که کلام و دستورات او همگی به خواست و اراده ی خدواند است تلاش می کند با ترساندن و معذب کردن "جین" او را راضی به ازدواج وهمراهی با خود کند چرا که باور دارد این خواست خدواند است و هر چه به نام اوست باید بی درنگ و بدون هیچ شک و تردیدی انجام پذیرد. تصویری که "جین" از "ری ورز" ترسیم می کند او را باطنا" مرد خوبی جلوه میدهد با این اشکال بزرگ که شخصیتش به قدری سختگیر، خشک و بی احساس ست که حضورش غالبا" القا کننده ی مجسمه ای زیبا و پر ابهت اما سرد و فاقد روحی انسانی ست جین (شارلوت برونته) در تمام طول داستان بارها اعتراف می کنه که به وجود و حضور خدواند در زندگیش باور و ایمان قلبی داره ولی با این حال اغلب به شکل اجتناب ناپذیری در ایمان و تصمیماتش دچار شک و تردیدی می شه که رفته رفته اون رو به سمت این باور می کشونه که دستوراتی که به اسم دین و در ظاهر از طرف خداوند به انسان ها ابلاغ شده گاها" غیر منصفانه، غیر عملی و بعضا" بی رحمانه و حتی گاهی اوقات احمقانه به نظر می رسد با این حال "شارلوت" در انتها، داستان را به شیوه ای به پایان می رساند که علی رغم تسلیم نشدن شخصیت اصلی داستان به سرنوشتی که خدواند برای او رغم زده (ازدواج با ری ورز و همراهی با او) در نهایت موجب رضایت و خوشنودی قلبی خود و خدایش می شود
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.