یادداشت
1403/1/18
دیریست که رغبتی برای خواندن متون نظم و نثر ندارم. در عوض، مشتاق مباحث نظریام. برخلاف دیدگاهی که میگوید:«علیکم بالمتون لا بالحواشی!»، گمان میکنم باید برای خواندن متن ابتدا باید درک درستی از ادبیات و نظریههایش داشت. چگونه وقتی هنوز تعریفی از شعر ندارم، به سراغ خواندنش بروم؟ کتاب بوطیقای کلاسیک تصور فلاسفهٔ اسلامی از شعر را توضیح میدهد؛ کسانی مثل فارابی، ابنسینا، ابنرشد، خواجه نصیر و دیگران. ناگزیر بحث کتاب بیشتر معطوف است به توسعهٔ نظریات یونانی(مشخصاً ارسطو) و تبیین شعر عربی. از ادبیات فارسی به ندرت اثری هست. البته فلسفه به کلیات میپردازد، یعنی از ادبیات بما هو ادبیات سخن میگوید، فارغ از عربی و یونانی و فارسی. این ویژگی باعث خشک شدن بحث هم شده؛ هیچ شعری در کتاب پیدا نمیکنید، فقط و فقط بحث نظری. طولانیترین فصل کتاب فصل محاکات بود. بعد از خواندن این فصل همچنان نمیتوانم محاکات را برای دیگری به روشنی تعریف کنم. البته مشکل از کتاب نیست، شاید خود این مفهوم گنگ و پیچیده است. محاکات از نظر فلاسفه باید به ممکنات محدود باشد.(ص ۷۲) یادم به حکایت غضایری و عنصری افتاد؛ از سبکشناسی شعر دکتر شمیسا نقلش میکنم: «غضایری رازی بر این بیت عنصری: هوا که بزم تو بیند برآیدش دندان اجل که تیغ تو بیند بریزدش چنگال انتقاد مضحکی دارد: مگر به شهر تو باشد، به شهر ما نبود هوای با دندان و قضای با چنگال» بعضی مفاهیمی که در نقد ادبی جدید با آنها روبهرو میشویم خیلی هم بکر نیست: - ابوالبرکات بغدادی از مفهومی مشابه استعارهٔ مرده سخن میگوید.(ص ۷٠) - از مجموع نظرات اندیشمندان اسلامی میتوان دریافت که آنها فرم را از محتوا تفکیک میکردند و شعریت را وابسته به فرم میدانستند. - آنها دو ملاک برای استعاره وضع کرده بودند؛ اغراب و اعجاب. استاد زرقانی هوشمندانه این دو را به آشناییزدایی و شگفتیسازی ترجمه میکند.(ص ۲٠۶) - ابنطباطبا میگوید:«ضروری است نظام ابیات چنان باشد که اگر ابیات جابهجا شوند، ساختمان شعر دچار اختلال گردد.»(ص ۲۸٠) این تأکید بر محور عمودی از مباحث شعر معاصر هم هست. - وزنی را بازمیشناسند ویژهٔ نثر.(ص ۱۶۲) این میتواند مبنایی نظری برای شعر سپید فراهم کند. - یکی از اساتید معاصر میگوید:«به اعتقاد من هیچ شعری نیست مگر اینکه در تحلیل نهایی یا هجو باشد یا مدح.» ابنرشد دقیقاً همین حرف را زده است.(ص ۲۸۶) - دیدگاهی در شعر وجود دارد که هر وزنی یک زمینهٔ عاطفی و معنایی دارد. من همیشه با این دید مشکل داشتم. در یک وزن واحد هم میتوان مرثیه پیدا کرد هم حماسه هم طرب. این دیدگاه محصول سوءفهم فیلسوفان مسلمان از ارسطو است.(ص ۱۵۴) بهنظرم باید کتاب دیگری تألیف شود برای شناخت نظریهٔ شعر در نزد بلاغیون و ادبا. این گروه با فیلسوفان تفاوتهای اساسی دارند. مثلاً از دید فلسفه استعاره شامل تشبیه بلیغ هم میشود. چون استعاره یعنی ادعای اینکه چیزی غیر از خودش است.(ص۱۹۸) فلاسفه تنگنظرانه به شعر مینگرند و برای شاعر شرط و شروط میگذارند. حال آنکه هنر قید و بند نمیپذیرد. رفتار و گفتار آنها حاکی از این است که شعر و شاعری کسر شأن فضلاست.(جالب است که مولانا هم همین عقیده را داشت.) البته به این حساب نمیتوان یکسره طردشان کرد. در روزگاری که شعر به موزون مقفا تعریف میشد، آنها از محاکات و تخییل سخن میگفتند. دو نکته هم دربارهٔ سبک استاد زرقانی بگویم و سخن کوتاه. یکی اینکه او در پیشانی هر فصل، متناسب با موضوع، بیت یا جملهٔ قصاری مینشاند و دیگر اینکه معمولاً با عینک ژانر به ادبیات مینگرد. امیدوارم بهزودی کتابهای تاریخ ادبیاتش را نیز بخوانم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.