یادداشت زینب سادات رضازاده

        روزم را این این طور شروع کردم که همکارم گفت، این کتاب را خوانده ای؟ پرسیدم شعر هست ( نمیدانم چرا از شعر کودک خوشم نمیآید) گفت نه چطور ؟ همین طوری . مشغول خواندن آن شدم. 

یادم میآید وقتی دبیرستانی بودم، چه کارهایی را دوست داشتم، بعدتر  که در رشته فیزیک مشغول شدم، فکرهایم فرق کردند، مدت یک سال که در دبیرستان کار کردم و بعدترش که مشاوره خواندم....اما امروز تقریباً میتوانم بگویم( البته با اصل عدم قطعیت) که چه کاری را میتوانم انجام بدهم. 
پرنده  زرد کوچک هم دنبال استعداد خودش بود که بالاخره میتوانم کجا باشم، اما گاهی مثل همه‌ی ما راه اشتباهی را طی کرد، اما در نهایت فهمید خودش چگونه هست و بعد با توجه به شناخت خودش چکاری برایش مفید است. 


      
16

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.