یادداشت میم صالحی فر

                روایت فاطمه دهقانی از زندگی اش در کتاب دریادل.

اسم نویسنده کتاب خانم مریم قربان زاده و خوبی قلم‌ ایشان قبلا به گوشم خورده بود و خیلی وقت بود که می خواستم کتابی از ایشان بخوانم. جلد کتاب و اسمش هم برایم وسوسه برانگیز بودند. چالش طاقچه هم مزید بر علت شد و کتاب دریادل را در دست گرفتم.
مدتی بود کتابی از زبان همسران شهدا نخوانده بودم و انتظار داشتم چیزی مانند همان ها، یعنی روایتی از خوبی‌ها و سیر رشد شهید و پرداخت کمی هم به زندگی همسرش در انتظارم باشد. اما وقتی از فهرست شروع کردم و به سال شمار زندگی فاطمه دهقانی رسیدم، دیدن عبارت ازدواج دوم ابوالفضل رفیعی، تو ذوقم زد و کمی برای ادامه دلسرد شدم. جمع اینکه مردی همسر دوم گرفته باشد و شهید هم شده باشد از نظرم ناممکن بود. اما از طرف دیگر به خودم می گفتم پس کتابی هم داریم که در روایت آن از شهید، یک فرشته کامل نساخته باشند و بی نقص جلوه اش نداده باشند. اما بار وقتی خودم را جای همسر شهید می گذاشتم، کاری که اکثرا هنگام خواندن این کتاب ها انجامش می‌‌دهم، نمی توانستم شهید را ببخشم، چه برسد به انکه با ان کنار بیایم و باز هم بچه بیاورم و با شرایط بسازم.
بعد از سال شمار، یک عکس خانوادگی اورده شده که تنها یک زن و مرد و سه بچه در ان حضور دارند، ولی خبری از زن دیگری در ان نیست. من هم امیدوارتر شدم و با خود گفتم که حتما شهید همسر دومش را یا طلاق داده یا حساب زندگی فاطمه از او را کاملا جدا کرده. 
کتاب با روایت خواستگاری و دیدار اولیه فاطمه و ابوالفضل آغازشده، آن هم دیداری که به مذاق فاطمه و حال و هوایش، بسیار سخت آمده. پدرش سخت گیری های خاص خودش را داشته، چه در تربیت دخترها و رفت و امدهایشان و چه در انتخاب داماد که باید حتما طلبه باشد، و ابوالفضل‌ رفیعی طلبه و تک پسری بود که بعد از کلی کش و واکش توانسته بود از حاج اقا بله بگیرد. حاج اقا اصالتا اهل یزد بوده به علت پیدا نکردن کاری مناسب، راهی مشهد شده و بعد از مدتی کار و بارش می گیرد و خانه‌ای در خیابان دریادل صاحب می شود، خانه ای که در آن با دو زن و ۱۷ فرزندش، و در  آسایش و رفاه مادی زندگی می گذرانده.
اما زندگی با ابوالفضل برای فاطمه متفاوت بود، شیرین بود به خاطر رشته‌ی مهر و محبت که روز به روز میانشان محکم تر می شد و سخت بود چون عموما دست و بالشان تنگ بود.
تولد فرزند اول و فوت پدرش، حاج قاسم در مراسم حج ان سال تقریبا هم زمان می شوند، اما خانه پدری همچنان پناهگاهی گرم و مطمین برای او و فرزندانش باقی می ماند.
ابوالفضل با خانواده فاطمه بیشتر انس می گیرد و گوشه های مختلفی از روحیاتش روایت می شود.
با تولد فرزند دوم صاحب خانه می شوند و مادرشوهرش هم بیشتر اوقات پیششان می ماند تا کمک حال فاطمه باشد که ازدواج دوم ابوالفضل صورت میگیرد. فاطمه در ابتدا اصلا زیر بار نمی رود و در دریادل ساکن می شود، اما در نهایت سر خانه و زندگی اش باز می گردد ان هم کاملا جدا از همسر جدید شوهرش.
پس از پیروزی انقلاب و تولد فرزند سومش صادق   مدتی به قم مهاجرت می کنند و پس از دوباره به مشهد باز می گردند. جنگ اغاز شده و اقا رفیعی در خانه بند نمی شود. بزرگ کردن سه پسر، ان هم پسرهایی که هیچ کجا بند نمی شوند، گاهی فاطمه را به چه دردسرها که نمی اندازد. رفتار شهید با بچه هایش هم در بعضی موارد با سختگیری های خاصی همراه است. تکتم، فرزند اخر فاطمه و ابوالفضل دختر دوست، هم به دنیا می اید.
در عملیات خیبر، ابوالفضل ناپدید می شود و بی خبری از سرنوشتش، فاطمه و مادرشوهرش را هر روز بی تاب تر و پریشان تر می کند. اما فاطمه با هر سختی و جان کندنی که هست، بچه هایش را تربیت می کند. برایش مهم است که آن‌ها تربیتی مذهبی و اسلامی داشته باشند، و گذر زمان نشان می دهد که چه خوب از پس این امر بر می اید.
 ویژگی های هر کدام از بچه ها و خواسته‌ها و ناخواسته‌هایشان را به هر ترتیبی که هست سر و سامان می دهد، ان هم به بهترین شکلی که امکان دارد.
پسرهایش را داماد کرده و دخترش را به خانه بخت می‌فرستد، اما هنوز خبری از همسری که همه می‌گویند شهید شده نیست. مادرشوهرش اما حرف دیگران را بر نمی تابد و همچنان چشم انتظار برگشت پسرش است و باور دارد که او زنده است. عمر این مادر دلشکسته کفاف نمی دهد و در بی خبری از دنیا می رود.
سی و چهار سال از مفقود شدن ابولفضل رفیعی می گذرد که با آزمايشات دی ان ای، در نهایت مشخص می شود، یکی از پیکر هایی که در دانشگاه فردوسی مشهد و تحت عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شده است، پیکر یار دیرینه اش است،  یاری که در نیمه راه او را دست تنها گذاشته و بار سنگینی را بر دوش او انداخته.

در همه جای کتاب، حضور لهجه و کلمات مشهدی، برای من، بسیار شیرین و دلچسب بود.
اینکه شهید سراسر قدیس و فرشته معرفی نشده بود، و برخی اخلاق و رفتارش که شاید وجهه خوبی نداشتند، بدون قضاوت روایت شده بودند، برای من خواننده بسیار مقبول افتاد.
انچه فاطمه از زندگی‌اش، در این کتاب روایت کرده بود، بعضی اوقات واقعا تلخ بود، سخت بود، غیر قابل هضم بود، اما فاطمه از پسش بر امده بود. ان ها را تحمل کرده بود، از خود گذشته بود و هزینه زیادی هم برای باورهاش داده بود، تا انکه در نهایت توانسته بود شیرینی بیافریند، ارامش برقرار سازد و با لذت و رضایت فرزندان و نوه هایش را از نظر بگذارند.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.