یادداشت ستایش احمدوند
1402/7/25
همان ابتدا که شنیدم پسری به نام آرمان با دوسال فاصله ی سنی با من به شهادت رسیده حس غبطه و حسادت تمام وجودم رو گرفت :) از همون اول فکر کردم که چه قدر می تونم با آرمان حس صمیمت کنم. با خودم میگفتم مگه چه کار کرده بود که خدا اینطور خریدش.. یه نفر که درست توی زمانه ی تو زندگی میکرده و اکثر جاهایی که تو قدم گذاشتی اونم قدم گذاشته الان به شهادت رسیده.. درسته:) تا قبل خوندن این کتاب یه چیزای ریزی از آرمان میدونستم ولی بعد از خوندش فهمیدم که آرمان واقعا لایق شهادت بود. اون هم یه سیر تکاملی رو گذروند و از یه جایی به بعد هدف اصلی خودش رو تو زندگی پیدا کرد :) حالا بهتر و بیشتر برام عزیز و الگو شده.. مخصوصا که از جزئیات نحوه ی شهادتش هم با خبر شدم و خب..؛بهتره سکوت کنم چون روضه ی مکشوف رو باید حال مناسب گوش داد(: خلاصه که امید دارم خدا بهم کمک کنه جوری باشم که آرمان بود. تا شاید عاقبت من هم شبیهش شه :) آمین یا رب العالمین✨️
(0/1000)
نظرات
1402/7/29
این چیزی که درباره ی سن شهید و اینکه تو زمونه خودمون بوده رو دقیقاااا منم حس ش کردم روزی که رفتم سر مزارش چشم یهو روی تاریخ تولد گیر کرد انگار همیشه توقف داشتم شهدا باید از نظر عدد سال تولدشون از من بزرگتر باشن از همون لحظه هم بهش غبطه خوردم هم دقیقا احساسی که شما داشتی اومد سراغم حالا هم که درحال خوندن کتاب هستم مشتاقم ادامه ش رو بخونم ببینم تصویر کامل شهید توی ذهنم چه طور میشینه شهیدی که سال پیش این موقع بین ما بود نه کتابی ازش بود نه کسی خبر داشت دقیقا چه آدم وارسته ای ه
1
0
ستایش احمدوند
1402/7/29
0