یادداشت سهیل خرسند
1401/9/12
بهترین رمانی که تا به امروز خواندهام٬ روحم به ارگاسم رسید. مطابق روالِ همیشگیِ رویوهای خودم٬ در ابتدا به موضوعِ ترجمه میپردازم. خواندنِ کتاب رو با ترجمهی خانمها آسیه و پروانه عزیزی از انتشارات بازتاب نگار آغاز کردم و در همان فصولِ ابتدایی متوجه شدم یک جای کار میلنگه٬ با خودم گفتم قبلِ شروعِ این کتاب کلی نظر خوندی در این مورد که کتاب سختخوان٬ گیجکننده و پر از ابهامه٬ پس ایرادِ کار از نحوهی خوندنته٬ پس برگرد و کتاب رو با دقت شروع به خوندن کن تا بفهمیش اما متاسفانه دیدم نه خیر شدنی نیست. بخاطر دارم در آنروز این مورد رو در این سایت با دوستانم به اشتراک گذاشتم تا اینکه دوستی که ازش واقعا ممنونم بهم هشدار داد که سانسورِ شدیدِ کتاب میتونه باعثِ بهم ریختگیِ مفاهیمِ کتاب شده باشه برای همین اگر میتونی به سراغِ خواندنِ کتاب به زبانِ انگلیسی برو. من در این بخش نمیخوام بابت سانسورها از مترجمان ایراد بگیرم چون همهی کتابهای هاروکی موراکامی سانسورِ گستردهای دارن اما باز یکسری مترجمها هنگامِ سانسور یکسری علائمی مشخص میکنند و در متن جایگذاری میکنند که خواننده میتونه با مطابقتِ تنها اون بخشها با نسخهي بدونِ سانسور کارش رو راه بندازه اما متاسفانه در این ترجمه نه تنها چنین لطفی به خواننده نشده بلکه بعد اینکه نسخه انگلیسی کتاب رو تهیه و شروع به خواندن کردم متوجه شدم انقدر متن کتاب برای منی که اعتماد به نفسِ خواندن به انگلیسی رو نداشتم توانستم در کتاب غرق بشم٬ عاشقش بشم و تمامش کنم بلکه با تطبیقِ نسخهی انگلیسی و ترجمهی فارسیش که در اختیارم بود متوجه شدم اینکه کلِ مفاهیمِ این کتاب با سانسور متلاشی شده یکطرف٬ مترجمانِ کتاب گنجینهي لغاتِ زبانشون بسیار بسیار محدوده و جملات و کلماتی که حتی سانسور نداشت رو گاهی به مسخرهترین شکلِ ممکن و به اشتباه ترجمه کردهاند. برای همین اولا پیشنهاد میکنم به هیچوجه به سراغ این نسخه که در بالا معرفی کردم نرید٬ دوما در صورتیکه توانِ خواندن به انگلیسی دارید حتی اگر ضعیف هستید میتونید به کمکِ یک لغت نامه در کنار خود به سراغ نسخه اصلی و بدون سانسور برید٬ سوما در صورتیکه تحتِ هر عنوان حتما میخواید به فارسی بخونید در مورد ترجمه تحقیق کنید و به سراغِ نسخی برید که سانسورها توسطِ مترجم به نوعی علامتگذاری شده باشه. میدونم که طولانی شد اما لازم دیدم این بخش رو کامل بنویسم تا نکتهای جا نمونه. حالا میرسم به نظرِ خودم در مورد این شاهکار(اگر نگم شاهکار به شعورِ خودم توهین میکنم) و نویسنده: این رمان یکی از رمانهای موراکامی هست که به سبک رئالیسمِ جادویی نوشته شده٬ رمان در ۴۹ فصل با ۲ داستانِ به ظاهر مجزا اما در واقع مرتبط بهم به صورتِ فصولِ منفی و مثبت همزمان باهم جلو میره. نویسنده در کتاب هیچ علاقهای به این نداره که به شما بگه چه اتفاقی داره رخ میده یا رخ خواهد داد و پایانِ کتاب رو هم برامون بازگذاشته تا بریم برای خودمون رویاپردازی کنیم. موراکامی در نقاطِ مختلفِ داستان کلیدهای مهمی رو جایگذاری کرده تا خواننده توسطِ همین کلیدها در ذهنِ خودش معماهایی که پشتِ هم در کتاب درونِ ذهنش ایجاد میشه رو واکاوی٬ رویاپردازی و در نهایت درونش غرق بشه٬ برای همینه که اگر این کتاب رو حتی اگر چندبار بخوانید ازش خسته نخواهید شد چون هر بار میتوانید با استفاده از آن کلیدها به شکلِ دیگری خیالپردازی کنید و روابط رو به دلخواه تغییر بدید. نویسنده از بخشِ مهمی(نفرینِ شوم) از یکی از افسانههای یونانی که کتابش به نام افسانههای تبای نوشته سوفوکلس موجوده الهام گرفته و در داستانش به آن پرداخته که قطعا اگر عمرم اجازه بده به خواندنِ آن افسانه نیز خواهم پرداخت. ضمنا این کتاب باعث شد نظر و دیدم نسبت به گربهها عوض بشه٬ کاری ندارم که هر کسی این کتاب یا سایرِکتابهای موراکامی رو بخونه میفهمه که نویسنده عاشقِ موسیقی٬ گربهها٬ زنها و ورزشه اما من بعدِ اینکه در کتاب غرق شدم هربار که بیرون رفتم و چشمم به گربهای خورد چند لحظه بهش خیره شدم و فهمیدم دیگه مثل قبلا ازشون بدم نمیاد و حتی بعضیاشون دوست داشتنی بودن مخصوصا اون گربهی سیاه که کنارِسطل زباله منتظر نشسته بود تا یکی آشغال ببره بندازه تو سطل تا بعدش جهت جستجوی غذا بهش حمله کنه اما برخلافِ انتظارم وقتی من رفتم و ناخودآگاه بهش سلام کردم جوابم رو نداد! پایان
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.