یادداشت مجید اسطیری

                با این دومین کتاب که از اکتاویو پاز خواندم تکلیفم با شعر او روشن شد:
 زیبایی خاصی در شعری که انبوهی از تصاویر بریده بریده را در آن چپانده باشند نمی‌بینم!
لقب شعر متافیزیکی و این حرفها هم به نظرم گزافه است.
کماکان همان بوطیقای شیمبورسکا را ترجیح می‌دهم.
عجالتا فقط همین یک شعر را پسندیدم:

_
نقب

با رنج بسیار، با یک بند انگشت پیشرفت در سال
 در دل صخره نقبی میزنم. 
هزاران هزار سال
دندانهایم را فرسوده ام و ناخنهایم را شکسته ام
 تا به سوی دیگر رسم، به نور، به هوای آزاد و آزادی.
 و اکنون که دستهایم خونریز است
 و دندانهایم در لثه هایم میلرزند،
 در گودالی، چاک چاک از تشنگی و غبار، از کار دست میکشم 
و در کار خویش می نگرم: 
من نیمه دوم زندگی ام را در شکستن سنگها، نفوذ در دیوارها،
 فروشکستن درها و کنار زدن موانعی گذرانده ام 
که در نیمه اول زندگی
 به دست خود میان خویشتن و نور نهاده ام.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.