یادداشت زینب

زینب

زینب

1403/7/12

        این کتاب، داستانِ ساختمانِ اریک امانوئل اشمیته، که از بختِ بدش اتاق‌های ساختمانش رو به مهاجران ایرانی اجاره داده.
چرا می‌گم از بختِ بدش؟ چون هیچ‌کدومشون سالم و عادی نیستن! هر کسی به شکلی مشکلاتی داره که مجموعه‌ی این مشکلات می‌شه علتِ آشفتگیِ دائمِ این ساختمان و حتی در مواردی ترس و اضطراب اهالی ساختمان.

این آشفتگی‌‌ها به قدری خوب  توصیف شدن، که مثلا وقتی یکی پشتِ درِ یکی از اتاق‌ها بود و داشت در می‌زد، من می‌تونستم اون صداها رو خیلی واقعی تصور کنم!

یکی از این مهاجرها، یدلله، راویِ داستانه که اون هم مشکلاتِ کمی نداره، مثلا از چهارده سالگی به بعد دیگه نتونسته خودش رو تو آینه ببینه، که قطعا مسئله‌ی عادی‌ای نیست:)

روایتِ این داستان خطی نیست. مثلا یک بخش از گذشته می‌گه، یک بخش از زمانِ حال. 
بیشتر گره‌های داستان در بخش‌های پایانی باز می‌شن، برای همین نمی‌خوام چیز دیگه ‌ای ازش بگم که لذتِ خوندنش رو شما هم تجربه کنید.

پایانش رو خیلی خیلی دوست داشتم، اسم کتاب رو خیلی بیشتر.
اصلا مگه این کتاب می‌تونست اسمی غیر از این داشته باشه؟
(با توجه به این‌که یکی از جذابیت‌های یک داستان می‌تونه فهمیدنِ علتِ انتخاب اسمش باشه، توضیحی درباره‌اش نمی‌دم.)
      
326

18

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.